کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

دردے که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...! و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!

آخرین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

cast away...

سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۳۰ ب.ظ

 

  میتونم به جرئت بگم یکی از بهترین فیلم از نظر قدرت تخیل بالای انسان که دیدم این فیلم بوده..cast awayیک فیلم عاشقانه که عملکرد خوبی

  داشته و آمیخته با عشق،تخیلات بالای انسان،صبر و بردباری بده..

  این فیلم با بازی تام هنکس در نقش چاک نولاند فیلم رو فوق العاده کرده و هیچ نقصی در این فیلم دیده نمیشود...

  این فیلم در رابطه با مردی به نام چاک نولاند است که تحلیل گر سیستم شرکت پست فدکس بوده و در همه جای جهان سفر میکند

  چاک بازنی به نام کلی فریرز به دلیل رابطه نزدیکی که باهم داشتند قرار براین شد باهم ازدواج کنند ام بخاطر شلوغ بودن سرش نتونستند

  ازدواج کنند...اگه بخوام شخصیت چاک نولاند رو توصیف کنم از لحاظ کاری فردی متعهد به کار و مسئولیت پذیر در امور زندگی،کار،اطرافیان و 

  مخصوصا کلی داشت....

 

  حالا ماجرا از اینجا شروع میشه که چاک مجبور به یک مسافرت یهویی میشه و برای کلی پیغام میزاره و18ساعت بعد برمیگرده.

  چاک یک مراسم به مناسبت کریسمس میگیره.میز آنها انواع و اقسام غذاها از شیرمرغ تا جون آدمیزاد بود.بعد مهمانی او تمام وسایلش 

  رو جمع میکنه و کلی تا دم فرودگاه چاک رو همراهی میکنه و به مناسبت کریسمس کلی به او ساعت قدیمی و باارزش پدربزرگش را و چاک هم 

  انگشتری باارزش به او هدیه میدهد.چاک سوار هواپیما میشود و ساعتی بعد به دلیل طوفان و باد شدید هواپیما سقوط میکند تمام کارکنان

  هواپیما میمیرند و فقط چاک زنده میماند و طوفان و آب اورا در جزیره ای دور افتاده می اندازد...زمانی که از خواب بیدار میشود داد میکشد

  فریاد میکشد و کمک میخواهد اما وقتی متوجه میشود در جایی افتاده که کسی نیست به دادش برسد ناامید میشود و سرنوشت خود 

  را دست تقدیر می سپاره..

   او در این جزیره چهار سال زندگی میکند،دیگه از غذاهای رنگو وارنگ خبری نبود،غذاهای او خرچنگ و نارگیل،گوشت خام و هرچیزی

  که قابل خوردن بود...!!تمام حرکات او همانند انسان های اولیه بود.زمانی که سردش شده بود برای درست کردن اتیش خیلی تلاش 

  کرد و وقتی  اتیش درست شد خیلی خوشحاال شد و از خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجید...هر آدمی نیاز به یک همدمی داره،

  چاک در جزیره ای که زندگی میکرد تعدادی از وسایلی که میخواست پست کند آب اون وسایل رو به سمت جزیره اورد و همدم او یک

   توپ شده بود!!روی توپ باخون دستش شکلک کشید و شبانه روز با اون حرف میزد.. که نشون دهنده ی قدرت تخیل بالای چاک بوده.

   او مدام به فکر نجات و در رفتن از اون جزیره بود،دیگر خلق و خوی چاک عین یک مرد جنتلمن نبود...و محیط تاثیر فراوانی روی او گذاشته بود

  چاک باتمام مهارت هایی که داشت از اون جزیره نجات پیدا کرد وتوسط یک کشتی به ممفیس رسید همه بخاطر زنده بودن او جشن گرفتند...

  چاک دیگر میلی به غذاهای رنگ و وارنگ نداشت و فقط از بین اون همه غذا بازم خرچنگ خورد...به فندک نگاه میکرد و یادش میامد که چجوری

  اتیش روشن میکرد او در تمام مدتی که اونجا بود به کلی فکر میکرد و هنوزم دوسش داشت

  ولی وقتی به ممفیس رسید دید که کلی ازدواج کرده چراکه کلی فکر میکرد او همراه همه مرده و جنازه اش نیست و زمانی که همو دیدند بازم

  عاشقانه همو دوست داشتند...ولی دیگر نمیتوانستند باهم ازدواج کنند چراکه کلی یک دختر داشت و داشت زندگیش را میکرد و چاک مسیر 

  دیگری برای زندگیه خود انتخاب کرد...

.

.

.

  از این فیلم درس ها و مهارت های بسیاری میشه گرفت و من به شخصه چاک نولاند برام قابل ستایشه که همیچین چیزاییو

  رو جهارسال تحمل کردو امیدش رو ازدست نداد...از این فیلم میشه صبروبردباری،متعهد بودن به زندگی و کسی که دوسش داری،

  و میشه انسان ها با بالا بردن قدرت تخیلشون حتی بدون کسی زندگی کنند(البته نه برای همیشه)...

 

  نظرم اینه که این فیلم رو از دست ندید که ضرر میکنید...

  

علت خدا کیست و چیست؟؟

سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۲۱ ب.ظ

امروز سر کلاس دین و زندگی دبیر از خدا و وجود انسان حرف میزد...

میگفت همه موجودات از جمله انسان ها پدیده ای هستند که وجود و هستی شان از خودشان نیست و در وجود و هستی 

نیازمند خداوند هستند...و هر معلول یک علتی داره...

به طور مثال:ساعت که ساخته میشه سازنده ای داره به نام انسان،درواقع یعنی ساعت معلول و انسان علت آن...

هر چیزی تو این دنیا وقتی میگیم وجود داره یه علتی هم داره که اگه نداشته باشه یعنی نیست ،وجود نداره...

حالا انسان هم میتونه معلول باشه و علت آن خدا...

وقتی دبیر دین و زندگی همچین حرفی زد در پایان کلاس ازش پرسیدم:

شما گفتید ما وجودمان از خودمان نیست و هر چیزی که ساخته میشه،وجود داره پشت آن یه علتی هم داره 

ما میگیم حیوانات وجود دارند چراکه خدا علت آن هست،انسان وجود دارد چون علت آن خدا هست ...

ما میگیم خدا وجود داره پس حتما یه علتی هم داره،یه چیزی که اون رو به وجود آورده باشه،یا خدا علت داره یا وجود نداره،هوم؟؟

دبیر گفت:همه حرفای شما درست هست ولی خدا آخرین علت است و بعد اون هیچ چیزی وجود نداره واگه قرار بود برای

هرچیزی یک علتی پیدا کنیم حتی برای خدا پس این سلسله وار ادامه پیدا میکرد و یک چرخه نامحدودی میشد...پس یه

چیزی باید پایان پیداکنه...بعد حرف زدناش گفت:قانع شدی؟؟

گفتم:نه،حرفتون منو قانع نکرد.مگه نمیگید خدا وجود داره؟؟و تو کتابم اومده که هر چیزی که وجود داره علتی هم داره و بازم

گفتم یا مطمئنا خدا وجود نداره یا اگه وجود داشته باشه علتی هم داره

دبیر گفت:شاید علت داشته باشه!!!و هیچ جوابی واسه سوالم نداشت...مطمئنا سوالم جواب داشت اون سواد به حد کافی

نداشتحالا میخوام بدونم علت خدا کیست؟؟وشایدم چیست؟؟؟..

 

سطح سواد به شعورا آدم ها

سه شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۲۱ ب.ظ

میگن میزان سطح سواد ادم ها ربطی به شعورشون نداره اما به نظر من اینطور نیست(البته در بعضی

ها صدق نمیکنه اونم آدمایی که کنجکاو وفوضول اند......

پدر جنابالی از این دسته ادمایی هست که تو چیزایی که بهش ربطی هم نداره دخالت میکنه و خیال 

میکنه همه چی میدونه و بارشه...

مثلا اگه حرفشم درست نباشه میگه درسته و بهش بگید2+2میشه4 میگه نه میشه3یا5!!!یعنی به

عمق کلامم پی ببرید...

دیروز ویندوز کامپیوترمو عوض کردم و همه چی نصب و آماده و در حالتsleep گذاشتم و بعدازظهر

بیرون رفتم...پدر بنده مرض خاموش کردن محافظ های خونه رو داره و وقتی میبینه محافظ کامپیوتر

روشنه میگیره خاموش میکنه و ویندوز میپره و اعصابمو سگی میکنه...

حالا میگم چرا اینکارو کردی به وسایلم دست زدی؟؟میگه تو مصرف برق صرفه جویی بشه!!!!

یعنی ریدم تو استدلالشون...مملکت ریدس پدر بنده تو کفه مصرفه بهینه است....

این زورگویی ها همچنان ادامه دارد...

يكشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۵۷ ب.ظ

نوزاد بودیم،کودک شدیم،کودکیمان تمام شد نوجوان شدیم بعد جوان و همچنان سالیان سال این 

زندگیه نکبت بار ادامه دارد...

همچنان تحت زورگویی های بی نتیجه پدرومادر به سر میبریم و از بس دست و پا زدیم رو به مرگیم...

نمیدونم چرا پدرومادرا میخوان کارهای نکرده خودشون رو به زور و اجبار به بچه هاشون تحمیل کنند و

این یعنی اوج خودخواه بودن...

یا مثلا کارهایی تو جوونی خودشون انجام دادند،حالا به بچه هاشون میرسه میگن نه و زشته و بد 

هست و...به روشونم میاریم میگن به عقلمون نمیرسید و بچگی کردیم...بابا بچگی کجا بوود قد پدربزرگ

و مادربزگمون سن داشتند خودشونو به خریت میزدند...

حالم بهم میخوره از هرچی تحمیل و دستور دادن...یه جورایی میخوان عقده هاشونو سر بچه هاشون خالی کنند

این دسته پدرومادرا خیال میکنند یه چیزو به اجبار تو سر بچه هاشون کنند حتما همونی میشند که 

میخوان...اما اصلا اینطور نیست...پدرومادرایی که به بچه هاشون استقلال فکری و بیان حرف نمیدند 

عینهو مثله بچه های تو سری خور میشند و هرکسی به خودش اجازه میده به اون بچه هرچیزی 

بگه و یک بچه عقده ای دیگر به جامعه ما تحویل داده میشه و باز چرخه ادامه پیدا میکنه و اونم

شاید به احتمال زیاد بچه شو همینجوری بار بیاره...اینجور بچه ها روزی صدبار آرزو میکنند که بزرگ

بشند و تا ازاد بشند ولی نمیدونند اول بدبختیشون تاازه شروع میشه و....

 

ای کاش همه پدرومادرها اجازه آزادیه بیان و حق انتخاب و مستقل بودن به بچه هاشون میدادند و واسه یک بارم که شده

بهشون اعتمادمیکردند...البته تمام پدرومادرا اینطور نیستند و همون مقدار هم واسه تشکیل انسان هایی

با عزت نفس و اعتماد به نفس پایین

کافیه...شاید مهم ترین اتفاق هایی که تو زندگیه بچه ها رخ میده و نمیده مقصرش پدرومادرها باشند...