کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

دردے که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...! و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!

آخرین مطالب

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

دغدغه های این روز هایم

شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۴۳ ب.ظ

تنهایی کاری انجام دادن خیلی سخت است..

پییف..اینروزها دارم فوتوشاپ و لایت روم یاد میگیرم

و فوق العاده سخت است😑.اما خب میتونم تکی س ماه هردورو یادبگیرم.امروز به یک آتلیه زنگ زدم ک آتلیه خیلی خوبی 

هست‌گفتم نیرو برای فوتوشاپ نیاز دارید درجا گفت

 ساعت ۵تشریف بیارید و کارتون رو ببینم!فکرش رو نمیکردم

انقدر سریع اوکی بده،اما خب من تازه شروع کار هستم 

و یک آتلیه خوب مطمنن به یک فرد حرفه ای و مسلط کامل به 

فوتوشاپ نیازداره که من برای اونها احتمالا گزینه خوبی نیستم

و امروز نمیرم،چراکه الکی نرفتنه و حداقل سه ماه باید صبرکنم

تا بتونم کاملا بهش مسلط شم و همین که نیرو برای آتلیه نیازدارند

خودش باعث میشه من امیدوار شم😊😊

فقط تواین سه ماه ممکنه شرایط خیلی چیزها تغییر کنه

مثلا اونجایی که میخوام برم،بعد سه ماه دیگه نیازی به نیرو نداشته

باشند یا تواین سه ماه من که نمیتونم بیکاربمونم یا اینکه خونههه رو

کی میخواد تحمل کنه و این خودش بزرگترین دلیل من هست..

یا مخالفت های نرگس برای سرکار رفتنم و نبودنم..

نمیدونم واقعا چیکارکنم

شرایط بدجور داره رومن فشار میاره و این خودش خیلی اذیتت

کنندست..الان به داداش میثم پی ام بدم و بگم برای این آتلیه زنگ بزنه

و شرایطمو به عنوان یک عکاس شرح بده و ببینم 

اونا چی میگن و قبول میکنن عایا😄😊..

خدابزرگه...ایشاا... که کارم،جور بشه و اعصبا و حال روحیم بهتر

گاهی سخت است..:)

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۶ ب.ظ

آدمی زاد هست،گاهی وقتا دلش میخواهد یک نوازش را،یک دوستت دارم را

یک محبت خالص و واقعی😊...

گاهی وقت ها چیزهایی را که میشنوی،میبینی،حس میکنی واقعا سخت است دم نزدن

و نگفتن چیزی را که دلت هست که توهم این حس را فقط گاهی،سالی یکبار

لمسش کنی...گاهی وقت ها:)

آری مادرم را میگویم...

او که نیمه صبحی دست برسر دخترک تازه باردارش میکشد که بغلش میگیرد

و بااو میخوابد..آری مادرم را میگویم که شاید سالی یکبار مراببوسد

شاید هم از ته دلش نباشد

چون فقط عید به عید اینکار را میکند و اآن هم یک بوسه و برخورد نصفه نیمه بر روی یک طرف گونه ام..

همین...

آدمی نیستم که به این چیزها اهمیت بدم،اما هر دوسه سال یک بار

 اینطور میشوم که فوق العاده حس بدی هست

اسمش حسودی به خواهرم،عزیزترازجانم نیست،نه..!

تنفر به آن کسی هست که مرا فقط زاییده که روز به روز باکارهایی که میکند 

چوب خطش را بیشتر میکند و من را ناامیدتر....

من دراین19سال عمر رنج های بسیاری کشیدم که هیچکدام قابل جبران نیست

چراکه هرچیزی همان زمان قابل لهلود هست و از زمانش بگذرد زخم میشود و میماند و 

هروقت که میبینیش عمیقا به فکرمیروی و حسش میکنی:))

من این را تجربه کردم و بد دردی است...

خدا روزی برای کسی نیاورد اینهارا که برای هیچکس همچین دعایی رانمیکنم

چرا که زخمش هرروز تازه تر میشود و دردش بیشتر و تمام بدنت رامیگیرد

بااین وجود این رنج هارا سعی دارم تبدیل به آرزو برای فرزندان نازنینم کنم و تمام حسرت هایم،

مهر و محبت های مادرانه ام را عمیقا بهشان تزریق کنم که مبدا روزی به حال من دچار شوند...

دخترم،پسرم این رو بدونید از صمیم قلبم بااینکه نمیدانم چه هستید،وچگونه اید ووو... دوستتان دارم❤️❤️

فارغ هستم...

دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۲۰ ق.ظ
هرروز که میگذرد احساس فارغ بودن ازاین دنیا 
رو بیشتراز همیشه احساس میکنم
هرروز که میگذرد لذت هایم بیشتر میشود و نسبت به 
اطراف پیرامونم بی حس تر میشوم،اهمیتی به گزافه گویی 
های اطرافیانم ندارم و حس خلاء بهترین حس در جهان البته
ازنوع مثبتش هست.من درک میکنم جهان را دیگر.
من درک میکنم اکثر چیزهارا.من خیلی زود به این درجه رسیدم
اما به خودم میبالم که خیلی زود به این ادراک رسیدم..
من دیگر غصه خودم نبودن را در نوع لباسم نمیخورم
نه اینکه بیخیال شوم،نه...
من به این نتیجه رسیدم هرچیزی زمانی داره،شاید هنوز زمانش
نرسبده باشد.
من دیگر با داد و بیداد ها،غرزدن های مادرم عصبی نمیشوم
چراکه هیچ چیزی ارزش پیریه زودرس رو ندارد..
من فارغ از هرچیزی شده ام..اما هرازگاهی بعد
از یک ماه،دوماه و شاید سه ماه حالت عصبی ای بابت تحمل تمام چیزها
بهم دست میده و یهو عین آتش فشان بهم بریزم اما باز خوب میشم...
من روزی به تمام حال های خوب،به تمام آرزوهایم میرسم😊😃