کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

دردے که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...! و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!

آخرین مطالب

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

مرخصی دردسرساز

شنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۵۶ ب.ظ

علی بخاطر مرخصی ای ک فرماندش نداد زد بیرون و گزارشش فرار زدن 

کمتر از یکساعت پیشم اومد.هرچی گفتم نیا اومد دیگه..

بعد اگ پدرشوهرم نبود بازداشت میکردم و مرز میفرستادن ولی براش فقط

ی شب پست تنبیهی گذاشتن و دوماه از برگ سبزشو حذف کردن😬

خلاصه همین ثبت شده چندسال دیگه یادمون باشه

تاریخ 17تیر 02

اتفاقات جدید و عجیب

جمعه, ۱۶ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۴ ب.ظ

امروز 16 تیرماه 1402 هست..خیلی اتفاقات افتاده و من الان 9ماهه ازدواج کردم با علی

دوماه درگیر بیماری ام..ی تایمی گوش درد ، بعدش دندون درد و الان هم مشکل دیسک کمر و سیاتیک🙂😊

خیلی وقته سالن نمی‌رم و کلا استراحتم و خونه ام..علی سربازیش شروع شده و یک ماه و خورده ایه که می‌ره و همین جاست

یعنی نکاست..از نظر روحی داغونم و دلم خیلی گرفتس 🙂 آنقدر اتفاق های عجیب افتاده که نمیدونم کدوم رو تعریف کنم

اولی که خواهرم داستان اون حرومزاده رو کامل فهمید..چون علی رفت گفت تا بدونه با کی زندگی می‌کنه..گذشت ولی هنوز روحم آسیب دیدس..ی تایمی ادمین سالن باز بودم و مدرک فنی حرفه ای رو گرفتم تو حیطه مژه و مدرک اصلاح ابرو رو گرفتم

و جدیدا هنرجو گرفتم و هفته بعد سه شنبه اولین روز شروع کلاسه🥰خوشحالم بابت این اتفاق..

بعد رابطه منو علی هم خوبه..این روزا بهم ریختم..من حس ششمم خیلی قوی دارم و 

چند وقت پیش علی با یکی از دوستای دخترش ب اسم نسترن ک گفتم باهاش چت نکن و ولکن یواشکی شیفت بود

چت کرد و من حس بد داشتم و فهمیدم یچیزیو مخفی می‌کنه و هی اصرار و .. اومد بهم گفت..خیلی ناراحت شدم

از درون شکستم ولی چیزی نگفتم ولی خب کلی حرف زدم که چیزیو پنهون نکنه ازم و..

چندروزه ی شک هایی تو سرم اومده نسبت ب خواهرم و حسش ب علی..100%نیست حسم ولی مطمن نیستم

که صددرصد اینطور نیست..امیدوارم خشم غلط باشه..خواهرم خیلی خوبه ها..بچه داره ولی شوهرش نیست..ماموریته

بازم مطمن نیستم

هرچیزی ممکنه..هیچی غیرممکن نیست..دلم واسه اینجا تنگ شده بود خدایی..حس سبکی دارم وقتی می‌نویسم

ولی عاشق علی هستم..اونم خیلی دوسم داره ولی نمیدونم..وقتی ذهنم بهم ریختس هیچی نمیدونم

حس میکنم همه چی دروغه..الکیه..ذهنم چون درگیر حسم ب خاهرمه نمیتونم باورکنم چیزیو

امیدوارم بخیر بگذره..

ازاین ب بعد بیشتر میام می‌نویسم