کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

دردے که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...! و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!

آخرین مطالب

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

سالی که قرار است23روز جدا ازهم باشیم:(

جمعه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۴۱ ب.ظ

اعصابم خوردده...23روز دلتنگی

خیلی حس بدیه

عزیزتراز جانم دلم برایت تنگ میشد...لعنت به قوانین و تقویم مسخره ی ایران که همش تعطیلیه

اههه....نمیدونم این رئیس روساش کارو کاسبی ندارند که انقدر تعطیلات میزارند

همین کارارو میکنند که مملکت رو به گند کشوندند و دیدن مارو هم نابود کردند

بابا من نخوام 23روز ازش جدا نباشم چه کنممم...:(

هوووف اعصابم به شدت داغونه،دقیقا از فردا نمیبینمش تااااا17فروردیننن1398...

ازاین بدتر هم مگه میشه:(

امیدوارم که بتونم ببینمش..کم کم داره اشکم در میاد هرچی بیشتر به تعداد روزهایی که فکرمیکنم اعصابم داغون تر میشه

حسی دیگر در او وجود ندارد:((

پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۵۹ ب.ظ

یه مادر،هرچقدرم که سگندل باشه،هرچقدرم نسبت به بچه اش که هیچ خطایی نکرده

متنفر باشه،،بازم مادره..

نمیدونم چی بگم،این روزها بدتراز روزای قبل شده،این روزها هووشم انگار،،خیلی باهام سرد حرف میزنه

البته بهتره بگم باهام حرف نمیزنه...

دلم میخواد برم پیششون و تا میتونم گریه کنم بلکه دلشون به رحم بیاد،اما غرور لعنتیم نمیزاره

که حتی پیششون گریه کنم...من دوسشون دارم اما اینا هستن که ازم دوری میکنند و بهم بدخلقی میکنند

تو این مدتی که خیاطی میرفتم،فکرمیکردم وقتی نباشم،وقتی منو نبینن دلشون برام تنگ میشه و

رابطش با من بهتر،بهتر که نشد هییچچ،بدتر شد:-|

دیگه واقعا دارم ناامید میشم و کم میارم،هیچ کاری ازدستم بر نمیاد،به تنهایی هیچ کاری نمیتونم بکنم

موندم از کی کمک بگیرم،،اخه نمیشه که به این وضع ادامه داد

امیدوارم به روز رابطمون خوب شه،اما اصلا دلم روشن نیست،چون من دلم میخواد اما خودش نه:(

امیدوارم حس مادرانش دراو به وجود بیاد،میترسم بااین همه بی مهری کردنش به من یه روزی

پشیمون شه که جای جبرانی باقی نگذاشته باشه:)

پاسخ های نامعلوم...:-|

پنجشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۰۱ ق.ظ

ما آدم ها واقعا گاهی وقتا نمیدونیم که با خودمون چندچندیم،چی میخوایم
برخی از آدم ها برای تمام سال هایی که زندگی کردند باید تاسف خورد چراکه همیشه
در کارهای نادرستشون تا عمرر دارند درحال غرق شدن هستند
برای اون دسته افرادی که نمیفهمند باکارهای نابجاشون چه تاوان های بزرگی باید پس بدهند
و اغلب اینها جبران ناپذیر است چراکه پای آبرو درمیون هست و آبرویی که ریخته شود جمع نشدنیست
میدونید چیه،،برام جای سواله که دختری که متاهله و نامزد داره،شوهر داره چرا باید با یک پسر دیگه ای
دوست باشه و برای اون لاوبترکونه؟؟یا چهارتا اکانت اینستا و چندتا خط تلگرام داشته باشه؟
چرا نامزدش باید بگه اینستا نداشته باش چراکه تو دایرکتت پسرا میان و ال و بل؟
چرا باید یه مرد به زنش انقدررر بی اعتماد باشه و وقتی دختره استوری میزاره بگه این دست توئه
اون دست پسره کیه که تو دسته توئه؟بعد دختره قسم بخوره و بگه عزیزمن دست من نیست و هزار تا قسم
و قرآن؟؟امشب خونه داییم اینا بودیم،یه پسره که از قضا فامیل پدریه مامانم میشد اینو نامزدش بودند خونه داییم اینا
پسره میخواست بره باشگاه والیبال و دختره مونده بود خونه داییم،قبل از اینکه پسره بره دختره اینو محمد جان
 زودتر بیا رو گفت و پسره رفت...
به دلم اومده بود که رابطه ی سالمی این دو ندارند و خواستم کمی موشکافانه تر برم تو قضیه 
اما بعدش با خودم گفتم ولش به من چه!..
منو این دختره که اسمش اکرم بود با دخترداییم تو اتاق رفتیم و شروع به شنیدن صحبت هاشون کردیم
اول اینکه دخترداییم فائزه یک مدته به دلیل خراب شدن گوشیش اینستا ندازه و با گوشیه دخترههه
وارد اکانتش میشه و اونو سیو میکنه!!!
برام تعجب برانگیز بود چقدر اعتماد اونم تو این دوره زمونه!!بماند که چقدر این فائزه با پسر جماعت 
چت میکرد و برای همه شون قربون صدقع میرفت و قرار و...
مسئله این دختره بود!!همینجوری شوخی شوخی گفتم خب هروقت حوصلت سررفت برو تو اکانت فائزه با bfهاش بچت
گفت اوو من خودم چهارتا اکانت دارم وقت نمیکنم!!
هنگ کردم!!همون اول متوجه شدم یکم شیطونه و اکانتاشو دیدم همه شون اسم های نا مشخصی داشتند
یکی مهسا یکی عسل یکی نازنین!!!وای خدای من!!باخودم گفتم تا کجا میخواد خودوشو به لجن بکشه؟؟!
آدمیزاد چقدر میتونه پست باشه که بخواد با نامزدش همچین کاریو کنه و بعد بهش بگه محمد جااان؟؟
چرا دختر پسرای ما اینطور شدند که با شریک زندگیشون،داداش هاشون،خواهر و هرکسی که بشه بهش تکیه کرد
تکیه نمیکنند و ترجیح میدند برند سمت چیزهای ممنوعه؟؟
من قدیسه نیستم که اینارو میگم شده با پسری چت کنم اما لاس نه...بالفرض اگه چتم کنم حداقل
میتونم خودمو با این کلمه قانع کنم که مجردم اما بازم عذاب وجدان میگیرم که به پدرومادر،خواهر
برادر و همه این ها تعهد دارم و نباید همچین کاریو بکنم...
دختره متولد77بود و اندازه نخود عقل نداشت،واقعا حرفایی که باهم میزدند برام تاسف بار بود
اصلا میدونی چیه؟؟یم دختر متاهل چه حقی داره از یک دختره مجرد بپرسه تاحال س*ک*س داشتی؟
با یه فرد دیگه ای یا باخودت؟؟!!!!و اون رو برای جواب دادن به حرفش قسم بده به کسی که دوسش داره؟؟
خخخ،خیلی احمقن این بچه ها،،برای من غیرقابل درکن که این کارا یعنی چه؟؟البته نمونه بارزشو
همیشه دارم که اونم دوستمه واقعا متاسفم،خیلی این موضوع ناراحت کنندست،پس ازدواج باری چیه؟؟
ازدواج تهش تعهد به همدیگستت؟؟مگه چیزی غیراز اینه؟
بعد تموم این حرف ها اومدمیم خونه مامانم میپرسه دختره چی میگفت؟گفتم هیچی چیز خاصی نگفت
گفت چجور دختریه؟گفتم خوبه،،اخه تازه نامزد کردند...:-|
چی میخواستم بگم؟؟بگم اینطور دختریه؟؟!!:-|


خستگی های لذت بخش:)...

چهارشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۱۴ ق.ظ

این روزها بهترین روزهامو دارم سپری میکنم:))

همیشه همینو میخواستم،،انقدرر کاارر کنم انقدرر سرم شلوغ بشهه که وقت نکنم سرمو بخارونم

چند وقتی میشه که به کلاس خیاطی میرم و به عنوان شاگرد برای خانومی کار میکنم..

ظاهرا که زن خوبیه و معرفیه نرگس هست که گفت من هستم توهم بیا..

خیلی خوش میگذره:))فکرکنم در جریان باشید که من علاقه ای به رشته ام ندارم و سه ساله که رشتمه

هیچ تمایل و انگیزه ای نتونستم در خودم  ب وجود بیارم،اما خب دارم ادامش میدم

واایی نمیدونید که چقدر خوبه،کمتر خانوادمو میبنم و صبح ساعت6میرم مدرسه ساعت6یا7میام خونه

این یعنی اوج خوشبختیه من،همونی که میخواستم شد،،اما انقدرر منگ میشم که حال حرف زدنم ندارم

اما با یادآوری اینکه به نفعمه با خیال آسوده میخوابم و به اونجا هم میرم...