کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

دردے که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...! و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!

آخرین مطالب

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

یادم نمی رود..

دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۵ ب.ظ

بعضی چیزها هیچوقت از دل آدمی در نمیرود

هیچ وقت...

روزها که بگذرد،هفته ها،ماه ها،و شایدم سالیان سال هم بگذرد

بازم یادت نمیرود حرف ها و کارهایی که باعث شد همیشه بهش فکرکنی

حالا چه خوب و یا چه بد...

شاید کوچک باشد،شایدم بزرگ،شاید حرف خوب و شایدم حرف بد

توهین،تهمت،یا خوبی و یا نیکی و یا بزرگی

بعضی چیزها واقعا از دل من در نمیرود

موقع خواب به یادشم،موقع غذا به یادش،موقع استراحت،موقع کار،

موقعی ای که تو چهره همون افرادی که این حرف را به من زدند یادش میافتم

ظاهرا از نظر همه فراموش کارم،،،ولی حیف که نمیدانند کوچیک ترین چیزها،

ریز ریز حرف ها و مکالمات در ذهنم باقی می ماند و این شاید خوب و شاید هم بد باشد

هرچی که هست یادم هست و هست و هست...



تا یک روز دیگر

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۸ ب.ظ

تا یک روز دیگه تولدمه و هیچ احساسی هم ندارم...

هرسال که به روز تولدم نزدیک میشم یه حس گنگ بودن دارم،

همش تو فکرمیرمحالم عجیب است..یک لحظه ناراحت و بیش از ساعت ها خنثی و دلم گرفته..

واقعا باخودم میگم چرا بازم تو این یکسالی که سپری کردم،
بازم اونی که میخواستم و میخوام نشدم:(...یک وقتایی واقعا مقصر خودمم 
که انقدر شجاعت و جرات رو ندارم بخوام اونی که میخوام
بشم رو بیان کنم و جسارت به خرج بدم و حرافمو بزنم...هرچی که میگم،بهم زور میگن و واقعا
درمونده میشم ازاین همه خودخواهیاشون:((...
باخودم میگم نکنه هنوز تو قرن1900هستیم که افکار و عقایدشون رو عوض نمیکنند...
خلاصه بگم هیچ حسی به تولدم نداارم و واقعا هرسال واسه روز تولدم حس افسردگی دارم
و بیحاله بیحالم...وقتی واسم تولد که میگیرند،حس بدی دارم...حس اینو دارم که همش 
فرمالیته هست و ابراز دوست داشتناشون فقط برای همون دقایق هست و بس...
حتی الانی که اینو مینویسم حالم اوکی نیست و دوست ندارم فردایی بشه و اگرم شد
زود ساعت ها،دقیقه ها،ثانیه ها بره...
دلم نمیخواد دورهم جمع بشیم،تولد بگیرند برام،هرسال بهشون میگم دوسندارم
اما هیچی حالیشون نمیشه و میگیرند و واقعا دوسندارم ازاین تولد گرفتن ها...
دلم میخواد مثل سال های قبل به خودم،به خوده خودم قول بدم که خودت باش..ازهرلحاظ
اما ازبس به خودم بدقولی کردم نمیدونم واقعا چی بگم..
فقط امیدوارم توسال جدیدم،آدم خوشحال تری باشم و حالمم خوب باشه:))
ازخدا فقط یک حال خوب و یک حال خوب و فقط یک حال خوب میخوام و بس...
.
تولدم مبارک😊🎂:))
.
.
.
پ.ن:تو گوگل بودم یهو به ذهنم رسید محسابه سن انجام بدم یکی از گزینه هارو 
انتخاب کردم بد دیدم یه همچین چیزی اومد:))
دیدم جالبه گذاشتم...
اینم لینکش که اگه خواستین انجام بدین:http://birth.carbalad.com


آنالیز سن و تاریخ تولد لیلا

تاریخ تولد:   ۲۳ مهر، ۱۳۷۹

تاریخ تولد شما به میلادی تولد میلادی 2000 ، October 14 می باشد.
تاریخ تولد شما به هجری قمری تولد هجری قمری 1421 رجب 15 می باشد.
سن شما سن دقیق شما امروز ۱۹ سال، ۰ ماه و ۰ روز است.
شما امروز ۶,۹۳۹ روزه سن شما به روز هستید.
شما در روز شنبه و در فصل پاییزگفصل تولد شما به دنیا آمدید.
شما در سال نهنگ متولد شدید و نماد ماه تولدتان هم میزان است.
۳۶۶ روز دیگر تولد تولد بعدی شما شماست.
قلب قب شما تابحال تپیده است؟شما تا حالا تقریباً 
7
3
9
739,899,82
9
2
7
 بار در مجموع تپیده است.
شما در مجموع تقریباً 
161,783,81
 بار نفس چند بار تا بحال نفس کشیده اید؟ کشیده اید.
از وقتی بدنیا اومدی تا الان ماه گردش ماه از تولد شما ۲۵۳ مرتبه به دور زمین چرخیده است.
وقتی بدنیا اومدی جمعیت حمعیت جهان تقریبی جهان ۶,۲۲۲,۲۳۹,۹۳۸ نفر بود.
در حال حاضر جمعیت جمعیت فعلی جهان زنده جهان 
7
7,685
6
8
5
,490
4
9
0
,02
4
9
1
 نفر می باشد.
چقدر تا بحال خواب بوده اید؟ شما تا بحال ۵۷,۵۹۳ ساعت خوابیده اید.
شما تا امروز ۵۵۵ ساعت در سرویس بهداشتی چقدر تا بحال دستشویی بوده اید؟ بوده اید.
شما تا امروز ۸۳۲ ساعت در چقدر تابحال در حمام بوده اید؟ حمام بوده اید.
چقدر تابحال خندیده اید؟ شما تا امروز ۳۴۶ ساعت خندیده اید.
شما تا امروز ۳۳,۸۶۲ ساعت تفریح میزان تفریحات شما؟ کرده اید.
شما تا امروز ۹,۱۵۹ ساعت در حال غذا خوردن چقدر تابحال غذا خورده اید؟ بوده و 
میزان ۸,۳۲۶ کیلوگرم غذا در ۲۰,۸۱۷ وعده غذا خورده اید.
شما تا امروز ۵,۵۵۱ ساعت به خودتان رسیدگی چقدر تابحال به خودتان رسیدگی کرده اید؟ کردید.
سنگ ماه تولد شما : مونستون و اوپال مونستون و اوپال

افراد معروف متولد ۲۳

فیلسوف و نویسنده آلمانی                            ۱۲۸۰         فردریش نیچه


آخرین پادشاه افغانستان                                ۱۲۹۳        محمد ظاهرشاه



خواننده ایرلندی                                           ۱۳۲۷        کریس دیبرگ



فوتبالیست                                                  ۱۳۶۷       مسعود اوزیل




در مقایسه با دیگران

حدود ۱۰۰,۰۰۰ نفر در روز تولد شما بدنیا آمدند که تقریباً ۹۷,۹۱۸ نفر هنوز زنده اند.
     افرادی که همزمان با شما متولد شدن و زنده هستند
     افرادی که همزمان با شما متولد شدن و فوت شدن

افکار پوسیده..

سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۹ ب.ظ

همش باخودم میگم چقدر یک ادم میتونه کوته فکرباشه چقدر

احمق و روان پریش باشه.افکار قدیمی داشته باشه با تفکرات فوق

مسخره و حال بهم بزن...

اذیت میشم وقتی میبینم که تو قرن۲۰۱۹ هنوز میگن مرد هرکاری کنه مرده

ولی اگه یک زن یک کار اشتباهی کنه خرابه..واقعا هنگ میکنم وقتی یککک

زن همچین حرفیو میزنه و ازبابتش نمیترسه که امکانش هست گردونه 

روزگار روزی به سمت خودش،خواهرش،دخترش ووو... بچرخه

واقعا اینطور ادم ها اونروز عکس العملشون چیه ؟

دوست دارم قیافه این،مدل ادم هارو ببینم و بگم چیه ؟خیلی ضدحال 

خوردی؟ فکرشو میکردی فلان کست همچین کاری کنه یا همچین اتفاقی بیافته براش؟ دیدن قیافه اینطور ادمها واقعا لذت بخشه...

دوست دارم اونروز بهش بفهمونم که چقدر افکارت پوسیده بوده اما

قبول نداشتی که پوسیده هست و الان جای عوض شدن

 نمونده که بخوای افکار  پوسیدتو انکار کنی عزیزم....

باتوام..میدونی که خودت رو میگم...یه روزی نشونت میدم که گردونه روزگار به سمت توهم میچرخه و اونروز دیدنی میشی😉😉😉😏


حرف های بی سروته

سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۸ ق.ظ

امشب ازاون شباست که بی خوابی به سرم،زده اما

حال هیچیو هم ندارم...یه وقتایی به شدت دلم میگیره که حتی

به بهترین دوستم هم نمیتونم بگم...

خیلی وقته که شدیدا دل نازک شدم و زود توچشام اشک جمع میشه

اماا به روی خودم پیش کسی نمیارم و سعی میکنم خودمو

شاد نشون بدم و موفق هم میشم..

دلم یه اتفاق خوب میخواد،یه چیز جدید و حال خوب کن...

خسته شدم واقعا ازاین همه سست بودن،حرص چیزای مسخره رو خوردن

یا بی اراده بودن..دلم میخواد یه آدم مفید باشم،کار انجام بدم 

بیکار نباشم اما هیچی به هیچی...واقعا موندم که چه کنم

چرا باید انقدر بی حال باشم؟البته اینم بگم اکثر همسن و سالای من همینن

نمیدونم چرا اما همه ناراضی ان،اکثرشون باخانواده ااشون مشکل دارند.

بهتره بگم دهه هفتادیا اینطورین....

عصبی،پرخاشگر،زودرنج ووو...

هیچ انتهایی این پستم نداره.محض دردودل مینویسم و بس...

:)👋👋👋

شاید عددی نباشین برام...

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۶ ب.ظ


میدونید چیه؟؟

هرچی که بیشتر میگذره باخودم میگم شاید عددی نباشن برام...

بنظرمن کسایی که،حالا هرکسی میتونه باشه،وقتی برات ارزش قائل نیستن

باید عین یک تیکه زباله بندازیشون دور.باید زیر پا لهشون کنی و انگشتت رو بیاری جلو

و بهشون بفهمونی که هیچ عددی نیستین برام...

آره..میتونه راه حل خوبی باشه..

اینطور آدم ها هیچ نمیفهمند..هیچچچ چیزی..بهترین کارهارو درحقشون کنی

بازم عین یک برده باهات رفتار میکنند..و غیرقابل تحملن اینطور آدمها

شاید بهتر باشه بهت بگم که تو هیچ عددی نیستی برام..خیلی احمقی که باهام بدحرف میزنی

و برای من ارزش قائل نیستی..یه روزی این پست منو میخونی که دیگه خیلی دیره..خیلی دیر برای جبران

شاید من هرگز پیشتون نباشم که بخواین برام جبران کنید...

مطمنن یه روزی به خودتون میاین و میگین ای کاش باهاش بدحرف نمیزدم و خوب رفتار میکردم

اما شرمندتونم که اونروز هیچ بخششی درکار نیست و هیچ عذری پذیرفته نیست

اگر میبینید حرفی نمیزنم به پای گاگول بودنم نزارید چرا که به این خاطر خانوادم هستین چیزی

بهتون نمیگم.اگرم دیدین حرفی بهتون زدم بدونید صبرم لبریز شده بود...

خلاصه کنم مادرمن،پدر من که یه روزی اگه از رفتارتون پشیمون شدین

و مطمنن میشین هیچ وقت روی خوشمو نمیبینید،

حتی روی بدمم نمیبینید‌،بی تفاوتیمو میبینید و میبینید😊😊


تکرار دوباره حالم...

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۲۰ ب.ظ

امروز بعدازمدت ها و درگیر بودن اینکه باهاش بیرون برم یانرم بالاخره بعداز کلی کلنجار باخودم

و اصرار های داداشم بیرون رفتم..

باهاش بیرون نمیرم به این دلیل که خیلی گیرمیده و بازار رو به تن ادم زهر میکنه و 

مدام میگه روسریتو بکش جلو فلان و...

خب ترجیح دادم امروز باهاش برم..نمیدونم این چه حسیه که وقتی باهاشم احساس

غریبگی باخودم دارم..بااون دارم..

حس میکنم من خودم نیستم و این باعث میشه بغض تمام گلویم رو فرابگیره و نتونم حرفی بزنم

خیلی بی حال بودم اما هیچ متوجه بی حالیم نمیشه..

هنوز نمیدونه وقتی دختر بی سروصدایی میشم یعنی مرگیم هست و نیاز دارم باهام حرف بزنه

اما متاسفانه هیچ بحث و دردودلی باهم تا به حال نداشتیم که بخواد بگه دخترم چیزی شده؟

یا مشکلی داری؟چرا بی حالی؟انگار حالت خوب نیست...

هیچی به هیچی

تو عمرا این دیالوگ هارو از جانبش نشنیدم و اگرم شنیده باشم با یک لحن فوق آزار دهنده 

که تهش به این ختم میشه تو کلا همینی!!!!

امروز باهم به یک ساندویچی رفتیم و بخاطر اینکه بخاطر نوع رفتارش واقعا رواعصابم بود 

خیلی بی حال ترازاین حرفا بودم که بخوام لب به غذایی بزنم..

گفت:میخوری؟ گفتم:نه نمیخورم و گفت چرا که ترجیح دادم بگم سیرم

آدمی که حال منو متوجه نمیشه هزاران هزار بار بهش بگم انگار به دیوار گفتم..

البته بادیوار صحبت کردن شاید نتیجه داشته باشه اما با این ها..فکرنکنم...

خلاصه کنم که من بعدازمدت ها اومدم و هیچ کارخاصی هم انجام ندادم

فقط دیروز اولین جلسه کلاس زبانم بود و برای کنکور سال بعد کم و بیش شروع کردم

راستش خیلی وقته اینطوری نشده بودم...در بیخیالی به سرمیبردم

و کلا بی تفاوت بودم،اما امشب دوباره حالت های قبلمو گرفتم..همون مقدار ناراحت،

همون مقدار عصبی،همون مقدار حالم حال بهم زنه...

خیلی وقته که مشاوره نمیرم و چون حالم اوکی بوده اما امشب دوباره عین قبلنا بهم ریختم

و نیاز داشتم که بنویسم...:)