کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

دردے که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...! و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!

آخرین مطالب

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

اخرین پست 98

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۰۹ ب.ظ

امروز آخرین روز 98 هست و خب فکرکنم اکثرمون دل و دماغ وارد شدن 

به سال جدیدو نداریم اما بیایم راجب سال98 چطور گذشت حرف بزنیم

تواین سال روزای سختی رو پشت سر گذروندم با تمام خوبی و بدی هاش

گذشتت...


بیایم اصلا راجب اتفاقای ناگوار و بد حرف نزنیم و ازروزای خوبمون بگیم

قرارنیست همیشه از اتفاقاتی که باعث صدممون شده بیایم بگیم..بیایم با صحبت

راجب اتفاقای خوب و مثبت حالمون خوب و خوب تر کنیم تا سالجدید رو باخلق و خوی و حال خوب بگذرونیم

اگه بخوام از دید مثبت توسال98حرف بزنم یکیش این بود که من توجایگاهی که قراربود باشم

پا گذاشتم و دارم هرروز بیشترازدیروز پیشرفت میکنم و این حال منو خیلی خوب میکنه

دومیش اینکه بهترین دوستم رو تواین روزای بد و ناامیدکننده دارم..رفیقی که همیشه پشتم بوده و هست و از 

خانواده بیشتر هوامو داشته و این خیلی خوبه و آروزمیکنم همیشه تواین روزایی که هیچکس ازهم خیرنمیبینن

و کمتردوستی باصداقت و روراستی وجود دارهه کنارهم بمونیم:)))

سومین اتفاق خوب هم اعتقادم نسبت به هرچیزی که بهش ایمان داشتم بیشترشده و تاثیرشو

توزندگیم دارم میبینم و خیلی عالیه..

و امیدوارم توسال جدید مستقل تر باشم و بتونم اونچیزی که خودم میخوام،زندگی کنم 

و اونطوری که دوسدارم باشم...

سال نو رو به همه ی شمایی که پستم رو میخونید پیشاپیش تبریک عرض میکنم 

و امیدوارم حال دلتون خوب خوب باشهه:)))

نمیدونه..⁦:-)⁩

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۲۹ ق.ظ

واقعا نمیداند من00:25خوابم نمیبرد؟؟؟

آیانباید فکرکنه که من یکساعت و ربع منتظرش موندم و نهایت 

چتمون که ده مین بود منو راضی نمیکنه؟؟؟

بنظرش من لنگ این ده مین چت بودم؟؟؟

هه...

نمیدونه..

هیچی نمیدونه...

من به چه گناهی مرتکب شدم؟

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۱۹ ب.ظ

گاهی وقتا باخودم فکرمیکنم مگر من به چه گناهی مرتکب شدم که گرفتار همچین پدر و مادری

شدم؟؟؟...هوومم؟دارم سزای کدوم اعمال زشت از بدو تولد میدم که باید گرفتار یه همچین 

پدرومادری بشم؟؟؟پدرومادری که درک از دنیای دخترونه یک دختر19ساله رو ندارند؟؟

پدرومادری که یک روزی به یک جایی رسیدم بگم با پشتیبانیه کی بوده؟؟

وقتی برای یک جا رفتن هیچوقت راضی نبودند و نیستند 

من تابه الآن به هرچی که خواستم رسیدم فقط و فقط با تلاش و پشتکار خودم بوده 

و چیزی جز این نبوده و نیست...همیشه دیگران رو بامن مقایسه میکنند اما هیچوقت

نشده اون ها رو با پدرومادری مقایسه کنم!!

نه اینکه توذهنم نکرده باشم..اتفاقا روزی هزار بار که از جلوی چشمام میگذرند و هربار دلم رو

میشکونند گفتم ای کاش پدرومادرم یکی دیگه بودند.یکی که درکم کنه و باهاشون حالم

خوب باشه و بتونم کنارشون آرامش داشته باشم،بتونم باهاشون دوست باشم،بتونم باهاشون درودل کنم

اماخب..این هایی که گفم همشون ای کاش و حسرتی بیش نیست..شاید بعداز مرگم دنیای دیگه ای باشه

دنیایی که بتونم خودم محل زندگیم رو،پدرومادرم رو،دینم  رو،اسمم رو انتخاب کنم..

نه اینکه از دین و اسمم خوشم نیاد..نه..کلی گفتم و بیشترین تاکیدم رو پدرومادره..

میگن پدرومادر عین فرشته ها مهربونن اما کو؟همش بدخلقیاشون رو چرامن باید ببینم؟؟

چرا من باید تحمل کنم؟؟چرا واقعا؟؟خواهرم که ازدواج کردن و رفتند و فقط من موندم..:)

چرا کسی این درکم کنه؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟