تولد خودم و تولد و مرگ دیگری
تولدی ک فکرمیکردم بدمیگذرع ، خانواده علی و خانواده خودم و خورده علی برام گرفتن و خوشحال شدم
بشدت هم خوشحال شدم.. هر کدوم جداجدا
روزای خوب و بد هست و میگذرن همشون..دلم ی مسافرت،ارامش میخواد..و نیاز دارم حال دلم خوبه خوب بشه..
باردار شدم و مجبور ب سقط و دوسنداشتم داشته باشمش..تایمش نبود اصلا..دیشب سقط شد و نمیدونم کامل سقط شد یا نه
هفته بعد باید سونو برم که چکاپ کنم و امیدوارم سقط کامل شده باشه و حوصله دردسر های بعدشو ندارم
من دلم آرامش میخواد و چیزی ک این روزها ندارم..خستم..بدنم،ذهنم همه چیم خستس
کاش با یکی ازدواج میکردم که عاشقم بود..
اون از من پنهون کاری میکنه..دروغ میگه..و ی سری چیزا رو اصلا نمیگه..خستم..خیلی خسته
کاش یکی بود ک آرومم میکرد و حرفای واقعی میزد و من آرامش رو حس میکردم کنارش
نه مردی که جز آزار و خورد کردن شخصیتم و دل شکوندن چیزی بهم نمیده🙂
- ۰۲/۰۸/۰۸