کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

دردے که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...! و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!

آخرین مطالب

تنوع طلبی های من:))

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۴:۲۹ ب.ظ

  

حدود دوسال پیش من روز دوتا رمان 400یا500صفحه ای میخوندم...چیزی که تمام اطرافیانم

رو متعجب میکرد...رمان میخوندم،همزمان آهنگ هم گوش میدادم...!!!رمان های تکراری و

عاشقانه و مسخره که وقتی الان بهش فکر میکنمخندم میگیره و میگم چیا که من نمیخوندم:))!!

سال یعدش یعنی یک سال پیش گاهی وقتا به صورت عشقی کتاب از طریق پی دی اف  میخوند

و نصفه نیمه ولشمیکردم و بهش دل نمیدادم چراکه هیچ چیز و هیچ کس درمن میل به کتاب

خوندنو نمی انداخت و همین باعث میشدبی خیال کتاب بشم و دنبال کارهای کاملا بیهوده و 

 زود گذر،ازاون کارهایی که بعدش میگفتم پوووف الکی وقتمو هدر دادم،ای کاش کارای بهتری

میکردم اما دقیقا نمیدونستم کار بهتر،منظورم چه کاری هست...واین یعنی بی بلا تکلیفی...

آدم بی بلاتکلیف بدبخت ترین آدم روی زمین..چراکه نمیدونه چی میخواد و چه اهدافی

واسه زندگیش داره و هرکاری از نظر اون مسخره و مزخرفه،حتی بهترین حرف های یک

روانشناس،یایک معلم دینی یا اخلاق و یا هرچیز تو این دنیا!!!! مدتی من چنین

شخصیتو رو داشتم،تنوع طلبی...!!!

یعنی دست یه هرکاری میزدم بعداز مدتی کوتاه ازشدلزده میشدم و سراغ کارهای دیگهای

میرفتم و هییچ چیز آرومم نمیکرد و خیلی ناراحت کننده و کسالت بار بود....هنوزم

 مقداری آدم تنوع طلبیم اما دارم رو خودم کار میکنم سر هر کاری رفتم تاتهش اون کار رو به

پایان برسونم و نصفه نیمه ولشنکنم....مثله همین کتاب خوندن یا دوخت لباس...قبلنا وقتی

لباسی برای خودم میدوختم نصفه ولش میکردم یا می انداختمش و الکی پارچه حروم میکردم...

اما این رو درخودم اصلاح کردم و کاملا موفق شدم:))حدود یک ماه که به سرم زده کتاب خوندن

به صورت زنده شروع کنم و مدام هرروز پشت گوشمی انداختم و تا یک روز توسایت

دیجی کالا بودم،کتابی به صورت رایگان در نرم افزار فیدیبو ارائهداده بودند و در من

جرقه ای خورد و گفتم کتاب خوندن دیگه شروع کنم...

 قرار بود کتاب رو به صورت پی دی اف بخونم اما داداشم گفت حسی که کتاب تو دستت

 هست و لمسش میکنی و به صورت زنده میخونی یه چیز دیگست...

 امروز به طرز شگفت انگیزی سوپرایز شدم:))داداشم واسم کتابی خرید و آورد و من رو حسابی

 خوشحال کرد...به هرحالامیدوارم به کتاب علاقه مند بشم و مثله چیزای دیگه کنارش نزارم:)))

 این کتاب بالایی همین کتابیه که قراره شروع کنم و امیدوارم به خیر و خوشی تمومش کنم...:)

  • leila 79.ha

نظرات  (۱)

  • یک مرد آبی
  • این تجربه شما رو کاملا درک میکنم. خاص دوران نوجوانیه. اکثر نوجوون ها درگیر این مسائل هستن و همیشه از عنوان کردن اون فرار میکنن. خیلی خوشحالم برای شما که براحتی خود واقعی تون رو بیان کردید. فکر کنم دارید آماده میشید برای رد شدن از دوران نوجوانی و ورود به جوانی. 
    امیدوارم این نوشته شما صرفا برای بیان رفتاراتون نباشه و تمرکز کنید برای برطرف کردن تنوع طلبی های بی حساب کتابتون!!
    بنظرم توی حساس ترین سالهای زندگیتون هستین. سالهایی که اصلا آسون نیست. تلاش و برنامه ریزی کنید. امید داشته باشید. هدف های بزرگ تصور کنید تا در نهایت به ثبات فکری و آرامش دست پیدا کنید

    پاسخ:
    :))ممنونم بابت نظر خوبت مرد آبی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی