کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

دردے که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...! و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!

آخرین مطالب

جدایی

سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۵۴ ب.ظ

امشب تصمیم قطعی مو گرفتم و می‌خوام جدا بشم

خیلی وقته سرنزدم ب اینجا و تو این مدت خیلی اتفاقا افتاد که خارج از حوصله توضیح هست

کوتاه بگم خواهر شوهرم ازدواج کرد..در واقع خواهرمه و خیلی دوسش دارم

براش آرزوی خوشبختی میکنم ولی خب نمی‌دونم دیگه میبینمش یا نه

اما خواستم بگم که زندگی پر از فراز و نشیبه..هروقت خواستی ازدواج کنی مطمن شو که حس مرد بیشتر از اون زن باشه که زندگی خیلی متفاوت تره..خانواده ی اون کسی که باهاش ازدواج میکنی خیلی مهمه..پول هم مهمه ولی ب این نتیجه رسیدم همه چی پول نیست و چیزی که مهمه مرد بودن اون مرد مهمه عشق و تعهد تو همه مسائل مهمه نه فقط مسائل جنسی که فکر کنید علت طلاقم خیانت بوده

ولی کم از خیانت نبوده که خیانت ب روحم بوده بابت اهمیت ندادن

بابت خوشحال نکردنم و ندیدن احساساتم و حرفام و خواسته هام

تا صبح میتونم بنویسم ولی خب چی بگم که خارج از صبر و حوصله

اون قدیم قدیما بود خیلی می‌نوشتم و دیگه نمی نویسم ، زندگی بهم انقد سخت گرفت که صبرمو از بین برده

دلم نفس آزاد میخواد..دلم زندگی راحت میخواد..دلم عشق و لطف و مهربونی میخواد..دلم حال خوب میخواد و روحم نیازمند ایناست ن چیز دیگه..دلم ی سنگ صبور میخواد که خیالم از بابتش راحت باشه

از اینکه بتونم بهش تکیه کنم و خوشحال باشم و بگم خدایاشکرت بابت این زندگی...

کاش برسه اون روز..خیال میکردم با ازدواج بااین آدم میرسم ولی دیدم عشقش ب اندازه من نیست

کافی نیست..و خب وقتی عشق ب اندازه نباشه مشکلات به وجود میاد و یکی از حسش زیاده 

بخاطر نادید گرفتن احساساتش از طرف مقابل هرروز کم و کم تر میشه و یهو اون آدم مثل بمب میترکه

خیالی نیست..شاید اینطوری بهتر باشه و شایدم نباشه..

امشب ، شب سختیه برام و همه چی سنگینه برام..نمی‌دونم این اتفاق می‌افته یا نه و من بالاخره جدا میشم یا نمیشم ولی خب هرچی که هست ، چه بشه و چه نشه حکمتی توشه لابد..و دلم میخواد هر کدوم که باعث میشه قلب من آروم باشه ، همون اتفاق بیافته..امشب دلم میخواد زود بگذره ولی انگار نمی‌گذره برام ، می‌خوام زودتر فردا بشه و تکلیفم مشخص بشه

روم نمیشه

پنجشنبه, ۲۰ دی ۱۴۰۳، ۰۱:۱۱ ق.ظ

روم نمیشه

حتی حرف بزنم

فقط بگم خستم،بریدم...

دیگه توانایی ندارم

کاش بمیرم زودتر..همین

مرگ

پنجشنبه, ۳ آبان ۱۴۰۳، ۰۱:۱۲ ق.ظ

امشب آرزو میکنم از ته دلم که بمیرم و دیگه بیدار نشم

مگ میشه ناراحت نبود؟

شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۴۲ ب.ظ

به گفته علی ، دیگ قرار بود حرف از ناراحتی نزنم ولی مگ میشه؟

حس میکنم مکان خصوصیم ازبین رفته..

ولی خب گاهی وقتا نیازه بیان کنم.. ولی چیزی که هست اینه که من قلبم شکستس

دروغ چرا بگم به خودم..از بی توجهی شکسته هست و نیاز به تعریف داره آدمی گاهی

نیاز به توجه داره..اینکه یکی بگه قشنگی،اینکه یکی بگه خیلی خوبی و مهربونی،اینکه ازت تعریف کنند

اینکه لباسی میگیرم ، بگه تو تنت خیلی قشنگیه..اینکه خوشگلی و حس خوب بده..

نه اینکه ب حرف بقیه تقلید کنه و بیاد بگه چاق شدی ، ال شدی ، بل شدی

نمی‌دونم واقعا..

نمیشه ناراحت نبود دیگه

من اینجا حرف نزنم ، کجا حرفامو بگم ، کجا درد و دل کنم و غصه هامو بیان کنم

همیشه همه چی خوب و قشنگ و فانتزی که نیست..منم آدمم و دلم میخواد حرف بزنم

کسی رو هم ندارم که غصه هامو بیان کنم

ترجیح میدم چیزیو به کسی نگم..

خانوادم که هیچی و بیخیالشون دارم میشم کلا و حوصلشونو ندارم اصلا و ی علی مونده برام که اونم اینطوریه..

شانس منه یعنی😂 محبت میکنم اینطور ، محبت نمیکنم اونطور

فکرکنم بمیرم بهتره😁

ولی بیام در ادامه بگم که از یه جهت با همه استرس هایی که دارم خوشحالم 

دانشگاه ثبت نام کردم،زبانم از س شنبه شروع میشه و اینا خبر خیلی خوبیه و خوشحالم که دارم پیشرفت میکنم و میدونم همه این روزای سخت میگذرن

حس امروزم 79/07/23

دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۱۰ ب.ظ

امروز صبح 8/30 پاشدم و دوش گرفتم و واسه خودم تخم مرغ ای پز کردم و یه پادکست 

گوش کردم و جالب بود برام..بعد از اون موهامو خشک کردم و به قیافه خودم رسیدم و شروع کردم اولین بار

یوگا انجام دادن😅انقدر بدنم خشکه که بعدانجامش درد دارم ولی حس خوبی بود..بعدش اومدم مدیتیشن 

انجام دادم و واقعا آروم شدم و حالم خوبه..این هم از هدیه ای که امروز به خودم دادم😍❤️

حس جالبی داشتم ولی خب مقداری بدن درد دارم و خوابمم میاد😂که طبیعیه بنظرم

آخه هیچ ورزشی نمیکنم و نیاز دارم ب پیاده‌روی تو طبیعت و دوییدن😊

مثل سالهای قبل درگیر هدیه تولد نیستم..درگیر این نیستم واقعا و همینطوری بدون اهمیت دادن کسی

به تولدم ، یه امروزم حس خوب دارم و خوشحال و خرسندم..برام کیک هم نگیرند دلگیر نمیشم..چه معنی ای داره دلگیری آخه لیلا 😅😂ولی شکر بابت همه چی

برای بدن سالم ، برای زندگی راحت ، برای حال خوب ، خدایا پول درست رو برام برسون و سال جدیدمو پر از برکت و شادی کن که خیلی مخلصتم😍❤️

تولد 1403

يكشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۰۲:۱۱ ب.ظ

سلام سلام فردا تولدمه و خوشحالم🥹❤️امسال خیلی حس خوبی دارم

من خیلی از اهدافمو تیک زدم 

دندونمو درست کردم ، آموزش های زیادی دیدم و خوشحالم از شرایط..دانشگاه ثبت نام کردم

فعلا یکم شرایط مالی خوب نیست برای خرید متریال😅ولی قطعا میخرم😍

یکم پولامو جمع کنم و هنرجو و مشتری بگیرم🥰مطمنم که میتونم از پس همه چی بربیام

ارزو میکنم که تا سال بعد به داشتن کلی هنرجو و برسم و از نظر مقام و شخصیتی و لول کار چهار پله

بالاتر از امسالم باشم..آرزو میکنم زندگی خوبی داشته باشم💙و شرایط کار علی هم اوکی بشه..

ارزو میکنم سالم و تندرست باشم و هیچ مریضی ای نگیرم و بتونم از پس همه چیه خودم بربیام..

ارزو میکنم تا سال بعد خونه دار بشیم و ماشین بخریم و تک تک اهداف رو تیک بزنم که موفق ترین باشم

امسال شرایط تولد گرفتن رو ندارم..نه من و نه علی ولی ایرادی نداره..ایشالا سال بعد😊

راستی دیروز سالگرد ازدواجمون هم بود و دوسال از ازدواجمون گذشت🤗❤️شکر بابت همه چی

403/7/7 تاریخ رُند

شنبه, ۷ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۲۷ ق.ظ

دوسال پیش این موقع ها قرار بود روز عقدمون باشه که عقب افتاد

عاشق این تاریخ بودم و حس میکنم عدد 7 برام خوش یمنه..این روزا پرتلاش ترم

بیشتر کار میکنم و تمرکز کردم رو اهدافم ولی گاهی وقتا مثل امروز خستم و حال کار ندارم..

از صبح هم علی باهام بدحرف زد و بهم ریخته ام و حس کار ندارم..🫠

هفته قبل هرروز مدل لیفت داشتم و این هفته کلا مدل اکستنشن و نمی‌دونم چرا از خدمات و مدل اکستنشن فراری ام😐😐😐چون دستم کنده ، کلافم می‌کنه و امروز دلم نمی‌خواهد خدمات انجام بدم و حس میکنم این هفته فقط کلیپ باید ضبط کنم و هفته آینده ک کل هفته آزاد ترم برم برا اینکار..تو این هفته هم فن سازی تمرین کنم که دستم سرعتش بالا بره..بهترین کار همینه واقعا..ازونور الان بشینم کل برنامه این هفته و هفته بعد رو بریزم که بدونم چه کاری باید انجام بدم.راستب علی هم یادم رفت از کاراش بگم.. صبح ها 6 پامیشه ، سرویس مدارس گرفته و آرتور بعدش پیش باش می‌ره..ماه بعد هم آزمون کارگزاری رو بده و دیگه کم کم جمع کنیم برا دفتر زدن و اینا...خلاصه اینه داستان و خدارو شکر این روزا ب خودم حس خوب دارم..اینکه برای پیشرفت قدمی برمی‌داریم و دلم میخواد تا صبح بنویسم اما چون صبحانه نخوردم مغزم ارور داده..برم چیزی بخورم تا روزم رو شروع کنم

روزمرگی ها من

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۱:۲۵ ق.ظ

امروز 17 شهریوره و یهو دلم خواست بنویسم..حالا که خوابیده و همه جا سکوت فراگرفته

روزای منم میگذره و دارم دونه دونه هدفامو تیک میزنم و آپدیت مژه رفتم و 25شهریور آپدیت لیفت دارم

رابطه منوعلی هم بد نیست و میگذرمونیم روزامون رو..

گاهی وقتا بد ، گاهی وقتا خوب ، و یوفتایی هم خیلی خوب و بد هم داره..

نمیدونم قراره چطور پیش بره..داییش بهش پیشنهاد شرکت نفت عسلویه داده و باید آزمون بده ولی میگه 

گرمه و جای دور نمیرم و ازین بهونه ها..کارگزاری قراره بگیره و ی روز دفتر می‌ره و دوروز نمیره..

درامدمون هم معمولیه و منم آدم بشدت پول دوست و‌دارم این روزا و و سختی هاشو تحمل میکنم 

یجورایی تنهام و امروز کلی فکرکردم و گفتم حالا که آپدیت رفتم و باید خودم دست ب کار بشم

یجوری که بتونم درامدمو اوکی کنم و امسال ماشینمو بخرم..

حداقل بدونم ماهی 5 به بالا درآمد دارم ، قطعا وام میگیرم و واسه خودم یه تیبا سرمه ای یا مشکی

یا اگر زیاد داشتم 206 مدل 94 اینا میخرم..دلم رانندگی میخواد و ماشین پدر شوهرم رو هیچوقت

دوسندارم بگیرم،چون حساسه..

فعلا ی سریاش تیک خورد و اونایی که نیاز به پیشرفت کاری و پول زیاد داره ، نخورده که مطمنم میخوره

کتاب خواندن رو استارت زدم و هرروز ی فصل رو می‌خوام بخونم تا بتونم خودمو تغییر بدم

امسال ، سال مهمیه.. اولین روز سال گفتم که باید ب آرزوهام برسم و تا بتونم سال جدید برنامه جدید

بچینم ، وگرنه که هیچی..باز باید هدفهای امسالمو همراه خودم تو سال جدید بکشونم🙃

و من مطمنم میتونم ، چون دختر با اراده ای هستم و موفق میشم

مطمنم سال پر هنرجویی دارم و میتونم ماهی 6 تا هنرجو جذب کنم و فروش انلاینم رو استارت بزنم

مطمنم میتونم و زندگیمو تغییر بدم و کلی پول دربیارم

403.05.17 تاریخ

چهارشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۱۲ ق.ظ

سلام به خودم..

دارم آهنگ دوباره دل هوای باتو بودن کرده رو گوش میدم😅

امشب جدا از علی هستم و  ازش ناراحت و دلخور بودم و خیلی کم بهم اهمیت میده

با همه خوب تو خونه رفتار می‌کنه..بامن خیلی معمولی و گاهی وقتا پرخاشگرانه

نمیدونم واقعا..ولش قرار شد انرژی منفی نباشم اینجا

یکم بغض دارم و خدا خدا میکنم که مشکلم حل بشه😊فردا برای ثبت نام دانشگاه برم

تصمیم رو گرفتم..میمونم همینجا و نهایت اگه علی شرکت نفت قبول شد ، نمیرم و نهایت جدا

از هم هستیم..چندشبه میگم حرف بزنیم و همش بهونه میاره😅

لابد تنها بودن و جدایی رو ترجیح میده دیگه،وگرنه خودش پیش قدم میشد..

منم می‌خوام درسمو بخونم و سرمو گرم درس و اینچیزا کنم..خلاصه هرچی شد ، شد..

فردا برم برای صحبت و امیدوارم سال خوبی رو داشته باشم😊🫠

نمیدونم چرا هروقت بغض دارم و ناراحتم و دلشکسته یاد اینجا میافتم..

شاید چون آخرین پناه من وبلاگه..چون هروقت دلم گرفته بود به اینجا پناه آوردم تا خودمو سبک کنم

امیدوارم کلی هنرجو بگیرم تو این س ماه اخیر تا یکم پول جمع کنم

1403/05/09 تاریخ

سه شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۳، ۰۲:۳۱ ق.ظ

عنوان رو نمی‌دونستم چی بزارم..دلم واسه اینجا خیلی تنگ شده بود..

کلی حرف دارم ولی نمیدونم از چی شروع کنم..

دو سه روز دیگه سربازی علی تموم میشه و خوشحالم..😍

دایی عماد ی کارایی براش تو شرکت نفت و گاز داره ردیف می‌کنه..

نمیدونم چجوریع ولی میگن حقوق خوبی داره..فکرکنم دو سه ماهی از هم باید جدا باشیم 

و بره سمت جنوب.. اول راضی نبود خودش و خب من خودم جدایی رو دوسندارم

ولی الان میگه تنهامیرم و سه ماهه بعد برمیگردم و منم اصرار نکردم..بخواد تنهایی بره 

بره..اهمیتی ندارع برام..دلم تنگ میشه ولی عادت میکنم بالاخره😄

خلاصه همین..راجب دانشگاه هم شنبه برم برا ثبت نام

دندونامو درست کردم و یکی از کارام تیک خورد😎از این بابت هم خوشحالم 😍

از حسن به علی کم نشد و هنوزم عاشقشم و دوسش دارم..راستی امروز 9 مرداد 403 هست

هرچی به صلاحه اتفاق بیافتع..