جدایی
امشب تصمیم قطعی مو گرفتم و میخوام جدا بشم
خیلی وقته سرنزدم ب اینجا و تو این مدت خیلی اتفاقا افتاد که خارج از حوصله توضیح هست
کوتاه بگم خواهر شوهرم ازدواج کرد..در واقع خواهرمه و خیلی دوسش دارم
براش آرزوی خوشبختی میکنم ولی خب نمیدونم دیگه میبینمش یا نه
اما خواستم بگم که زندگی پر از فراز و نشیبه..هروقت خواستی ازدواج کنی مطمن شو که حس مرد بیشتر از اون زن باشه که زندگی خیلی متفاوت تره..خانواده ی اون کسی که باهاش ازدواج میکنی خیلی مهمه..پول هم مهمه ولی ب این نتیجه رسیدم همه چی پول نیست و چیزی که مهمه مرد بودن اون مرد مهمه عشق و تعهد تو همه مسائل مهمه نه فقط مسائل جنسی که فکر کنید علت طلاقم خیانت بوده
ولی کم از خیانت نبوده که خیانت ب روحم بوده بابت اهمیت ندادن
بابت خوشحال نکردنم و ندیدن احساساتم و حرفام و خواسته هام
تا صبح میتونم بنویسم ولی خب چی بگم که خارج از صبر و حوصله
اون قدیم قدیما بود خیلی مینوشتم و دیگه نمی نویسم ، زندگی بهم انقد سخت گرفت که صبرمو از بین برده
دلم نفس آزاد میخواد..دلم زندگی راحت میخواد..دلم عشق و لطف و مهربونی میخواد..دلم حال خوب میخواد و روحم نیازمند ایناست ن چیز دیگه..دلم ی سنگ صبور میخواد که خیالم از بابتش راحت باشه
از اینکه بتونم بهش تکیه کنم و خوشحال باشم و بگم خدایاشکرت بابت این زندگی...
کاش برسه اون روز..خیال میکردم با ازدواج بااین آدم میرسم ولی دیدم عشقش ب اندازه من نیست
کافی نیست..و خب وقتی عشق ب اندازه نباشه مشکلات به وجود میاد و یکی از حسش زیاده
بخاطر نادید گرفتن احساساتش از طرف مقابل هرروز کم و کم تر میشه و یهو اون آدم مثل بمب میترکه
خیالی نیست..شاید اینطوری بهتر باشه و شایدم نباشه..
امشب ، شب سختیه برام و همه چی سنگینه برام..نمیدونم این اتفاق میافته یا نه و من بالاخره جدا میشم یا نمیشم ولی خب هرچی که هست ، چه بشه و چه نشه حکمتی توشه لابد..و دلم میخواد هر کدوم که باعث میشه قلب من آروم باشه ، همون اتفاق بیافته..امشب دلم میخواد زود بگذره ولی انگار نمیگذره برام ، میخوام زودتر فردا بشه و تکلیفم مشخص بشه