نمیدونم چرا هیچوقت اونجوری که دلت میخواد پیش نمیره
ای کاش یه روزی برسه همه آدما به مراد دلشون برسن..
مراد ما همون آرزو شما هست.😁
دلم میخواد یه روزی بیاد همه حالشون خوب باشه
روزی برسه همه چشاشونم بخنده و کلا شاد باشن..
نمیدونم چرا همیشه اونجوری که دلم میخواد پیش نمیره..
هوف...
پس کی منم مثل بقیه میتونم به آرزوهام برسم و خوشحال باشم؟
هوووم؟؟
مغزم پیچاپیچ هست و نمیدونم چی بگم که بتونم تموم اون حس های
مختلفمو بریزم بیرون تا یکم از شر این سردرد های مزمن و تکراری راحت
شم...شاید زمان باید بگذره..چقدر دیگه؟؟؟دلم میخواد زودتر زمان بگذره
تا زودتر برسم اما از گذر سنمم میترسم و ازاین هم میترسم بازم نشه☹️☹️
امید دارم یه روزی همونی میشم که تصپرمه اما زمانش رو نه...نمیدونم
هعی خدا..چه آرزوهایی تواین دل لامصب هست...
آدمای دیگه عین من چه میکنن؟؟
چندنفر یا بهتره بگم چندهزار نفره دیگه عین من هستند؟؟؟
خیلی دلم میخواد اونام بااین شرایط من چطور اوضاعشون روکنترل و مدیریت میکنند...😊
قطراتم اشکم گوله گوله میاد پایین..
چه حال غم انگیزی دارم من..من لیلام۱۹سالم هست:)
گاهی وقت ها باید کنار گذاشت همه چیزها و فقط خودت
را نگه داری برای ثانیه ای...من خوشحال نیستم.ادای خوشحال هارو
درمیارم..من خوشبختم؟
نه..
دلم عین یک گنجشک تازه به دنیا آمده است،،همانقدر کوچک همانقدر
ترسیده،،باهمانقدر تپش قلب بالا..
این دنیا چیز خوبی نبوده برای من..بدو تولد از پا گذاشتن به این دنیا
هراس داشم و با کلی جیغ و چشمانی گریان مرا به زور به این دنیا
آوردند و من هنوزم،با کلی جیغ ساکت ووبی صدا و چشمانی گریان به
دور از هرچشم دیگری و موندن اجباری...
خیلی سخت است...
چی سخت است؟؟؟
آره درست حدس زدی..خسته از امید دادن های واهی
خسته از حرف های تکراری...
یگانه یه جمله کوتاه گفته بود که اونموقع فارغ از همه چیز بودم
مخندیدم اما تو سرم مونده،بود...گفته بود:خستم از حرف های تکراری
خستم از لبخندهای اجباری...چقدر قشنگ گفته بود..
من یا میمیرم یا همین روزها زنده ام میکنند و من به زندگی
برمیگردم..ای کاش هرچی زودتر تموم بشه این همه غم و خستگی...
زودتر تموم شو غمم..خستگیم زودتر برو که دیگه برام خیلی تکراری شدین
دلم میخواد یکم خوشحالی و سرحالی بجاتون بیان..برید و رهایمم کنید.😊
جدیدا از تنهاموندن لذت میبرم...
وقتی که تنهام،،وقتی با کسی ارتباط ندارم و میشینم کتاب میخونم،فیلم میبینم
طراحی انجام میدم و کسی خونه نیست و وقتی آهنگ گوش میدم حالم خیلی بهتر
هست..من آدم افسرده و منزوی ای نبودم و نیستم فقط جدیدا دوسدارم باخودم باشم
همین...
اطرافیانم واقعا رو اعصابم هستند و هیچ جوره نمیتونند منو بفهمند و این اذیتم میکنه
اونها نمیدونند من چی دوست دارم و باچی حالم خوب میشه...
هیچکدوم ازاونها سواد درک کردن و فهمیدنم رو ندارند و نمیدونند من چی میخوام
طرز فکرمن باهاشون خیلی متفاوته...من برای خودم دنیایی دارم که تو مغزشون نمیگنجهه..
همین باعث میشه که من دلم بخواد بیشتر باخودم باشم و آروم آروم باشم...
شاید بعد عید قید اموزش فوتوشاپ رو بزنم و برم سمت چیزهایی که آرومم میکنه
و منو ازاین دنیا دورمیکنه...دوربین هام خیلی گرون شده و متاسفانه فعلا نمیتونم برای خودم یک دوربین
باکیفیت و مناسب عکاسی طبیعت و پرتره بخرم اما کلاس طراحی چهره که خیلی هزینش
نسبت به دوربین کمتره رو برم و بااون خودمو آروم کنم..سعی کنم یک کار پاره وقت پیدا کنم تا دیگه
منتی برای رفتن به کلاس هام رو سرم نزارند...آره بهترین راه اینه اگه راه های بهتری پیدا نکردم
و نظرم عوض نشد همین کارهارو ادامه میدم،،چراکه با گفتنش خیلی سرحال میشم و این خودش یک
امتیاز مثبت محسوب خودم میشه:)))
دیگه دلم به هیچ چیز گرم نمیشه..
به مواظب خودت باش ها،،دوستت دارم ها،
و قربون صدقه ها،،،دیگه اون آدم قبلی نیستم
یه حس کمبود و خلاء ایی تو وجودم احساس
میکنم و نمیتونم بیانش کنم...دلم میخواد یه روزی برسه
فقط بیام اینجا و از حال خوبم بگم و از صدتا ست۱۰تاش
غم باشه😊...ای کاش اون روز بیاد و من دلم به همه چیز
همه اون کسایی که دوسشون دارم گرم باشه و انقدر خسته نباشم
خیلی دورم خلوته...هستن اما هیچکدوم ازاینایی که هستن
حالم رو خوب نمیکنند...خودم نمیدونم کیو میخوام..نمیدونم
اما یکیو میخوام که آرومم کنه...درست مثل همون روزایی که
نرگس حالمو خوب میکرد و باحرفاش آروم میشدم و الان خیلی
وقته همچین کاری نمیکنه و من همیشه دلسردم..دلم یخ یخ هست
انگار از فریزر درش آوردن و به این زودیا گرم نمیشه...۹۰%مواقع
که باهاش حرف میزنم،چه پشت چت و چه تلفنی حالم میزان نیست
و سعی دا،م تلقین کنم تا نفهمه چون،بفهمه هم چیزی برای گفتن ندارم
و همین باعثکمیشه چیزی نگم...حس میکنم کسی حالمو نمیتونه
درک کنه..حال من مبهمه و کسی نیمدونه چه مرگمه و فقط خودم...
😊😊...:)
تنهایی کاری انجام دادن خیلی سخت است..
پییف..اینروزها دارم فوتوشاپ و لایت روم یاد میگیرم
و فوق العاده سخت است😑.اما خب میتونم تکی س ماه هردورو یادبگیرم.امروز به یک آتلیه زنگ زدم ک آتلیه خیلی خوبی
هستگفتم نیرو برای فوتوشاپ نیاز دارید درجا گفت
ساعت ۵تشریف بیارید و کارتون رو ببینم!فکرش رو نمیکردم
انقدر سریع اوکی بده،اما خب من تازه شروع کار هستم
و یک آتلیه خوب مطمنن به یک فرد حرفه ای و مسلط کامل به
فوتوشاپ نیازداره که من برای اونها احتمالا گزینه خوبی نیستم
و امروز نمیرم،چراکه الکی نرفتنه و حداقل سه ماه باید صبرکنم
تا بتونم کاملا بهش مسلط شم و همین که نیرو برای آتلیه نیازدارند
خودش باعث میشه من امیدوار شم😊😊
فقط تواین سه ماه ممکنه شرایط خیلی چیزها تغییر کنه
مثلا اونجایی که میخوام برم،بعد سه ماه دیگه نیازی به نیرو نداشته
باشند یا تواین سه ماه من که نمیتونم بیکاربمونم یا اینکه خونههه رو
کی میخواد تحمل کنه و این خودش بزرگترین دلیل من هست..
یا مخالفت های نرگس برای سرکار رفتنم و نبودنم..
نمیدونم واقعا چیکارکنم
شرایط بدجور داره رومن فشار میاره و این خودش خیلی اذیتت
کنندست..الان به داداش میثم پی ام بدم و بگم برای این آتلیه زنگ بزنه
و شرایطمو به عنوان یک عکاس شرح بده و ببینم
اونا چی میگن و قبول میکنن عایا😄😊..
خدابزرگه...ایشاا... که کارم،جور بشه و اعصبا و حال روحیم بهتر
آدمی زاد هست،گاهی وقتا دلش میخواهد یک نوازش را،یک دوستت دارم را
یک محبت خالص و واقعی😊...
گاهی وقت ها چیزهایی را که میشنوی،میبینی،حس میکنی واقعا سخت است دم نزدن
و نگفتن چیزی را که دلت هست که توهم این حس را فقط گاهی،سالی یکبار
لمسش کنی...گاهی وقت ها:)
آری مادرم را میگویم...
او که نیمه صبحی دست برسر دخترک تازه باردارش میکشد که بغلش میگیرد
و بااو میخوابد..آری مادرم را میگویم که شاید سالی یکبار مراببوسد
شاید هم از ته دلش نباشد
چون فقط عید به عید اینکار را میکند و اآن هم یک بوسه و برخورد نصفه نیمه بر روی یک طرف گونه ام..
همین...
آدمی نیستم که به این چیزها اهمیت بدم،اما هر دوسه سال یک بار
اینطور میشوم که فوق العاده حس بدی هست
اسمش حسودی به خواهرم،عزیزترازجانم نیست،نه..!
تنفر به آن کسی هست که مرا فقط زاییده که روز به روز باکارهایی که میکند
چوب خطش را بیشتر میکند و من را ناامیدتر....
من دراین19سال عمر رنج های بسیاری کشیدم که هیچکدام قابل جبران نیست
چراکه هرچیزی همان زمان قابل لهلود هست و از زمانش بگذرد زخم میشود و میماند و
هروقت که میبینیش عمیقا به فکرمیروی و حسش میکنی:))
من این را تجربه کردم و بد دردی است...
خدا روزی برای کسی نیاورد اینهارا که برای هیچکس همچین دعایی رانمیکنم
چرا که زخمش هرروز تازه تر میشود و دردش بیشتر و تمام بدنت رامیگیرد
بااین وجود این رنج هارا سعی دارم تبدیل به آرزو برای فرزندان نازنینم کنم و تمام حسرت هایم،
مهر و محبت های مادرانه ام را عمیقا بهشان تزریق کنم که مبدا روزی به حال من دچار شوند...
دخترم،پسرم این رو بدونید از صمیم قلبم بااینکه نمیدانم چه هستید،وچگونه اید ووو... دوستتان دارم❤️❤️
امروز بااین زنه کله خراب صحبت کردم
و گفتم میخوام برم،میگه نه...
اوووف
واقعااا مرضی بیش نیست.چقدر حالمو بهم میزنه وجودش،
چقدر رومخ منه باکاراش....چیکارکنم که از زورگوییاش
خلاص بشم...نمیدونم چه مرگشه...چراانقدر اذیتم میکنه و
میخواد فقط آزارم بده و رومخم باشه😞.همیشه همه چیو بهم میزنه
و اذیتم میکنه...دلم میخواد منو به حال خودم رها کنه و
اثری ازش نباشه تامدتی...میخوام هیچکس بهم کاری نداشته باشه.
من بهتر میدونم چیکارکنم.اونا جای من نیستند که بدونن چی خوبه
و منو اصلا درک نمیکنند.میخوام ازدستشون یه جوری خلاص شم.
شک من رید تو تمام کارام.اگه همون موقع که رفتم پافشاری میکردم
و دودلیمو نشونشون نمیدادم ایناهم دم درنمیاوردند.
خداکنه تواین هفته یک شغلی پیداکنم و خلاص شم ازین خونه😑😊.