کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

دردے که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...! و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!

آخرین مطالب

کمی نفس

شنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۰، ۱۱:۰۵ ب.ظ

این روز هام میگذره 

گاهی وقتا غمگین و گاهی وقتا شاد

پول بابامو تسویع کردم و بدهی ای که میثم داشتم رو هم تسویه کردم و یه مقدار مونده

خداروشکر که داره به خوبی میگذره و حالم بابت این موضوع خوبه

تمام درگیری ذهنی من بدهی علی هست که بتونیم باهم جورش کنیم و تسویه کنه خیلی خوب میشه

و خیالم از این بابت راحت میشه...حتما کمکش میکنم که زودتر تمومش کنه

حیف که وام نمیشه گرفت متاسفانه و فعلا وام هارو بستن و نمیدن 

موندم چجوری یه 5 تومن جور کنم که از یه ور بدهی علی رو تسویه کنیم و ازونورم یکم برا من باشه

چهارتا کلاس و اینا برم

البته رفتم یه تحقیق کلی کردم و اکثرا گفتن رو یک چیز بصورت تخصصی تمرکز کن و منم موندم بین اینک دونه دونه کلاسارو برم یا نه

چون از چندین نفر نظر گرفتم موندم چ کنم 

خداکنه دغدغه های ذهنیم تا پایان سال اخر رفع شه و بتونم کارامو اوکی کنم و سال جدید یه استراتژی خیلی خفن بریزم

اگ بتونم تا پایان سال یه کار مفید مثل ثبت نام تو رانندگی کنم عالی میشه

فعلا مشکلم پوله..:(یه دو سه تومن نیاز دارم برا خودم و یه دوتومن برای علی تا هردو ی نفس راحت بکشیم:)


کاش..

سه شنبه, ۷ دی ۱۴۰۰، ۰۹:۴۹ ب.ظ

کاش ادم ها قدر احساسات لحظاتمون رو میدونستن که بعدش یک عمر پشیمون نباشن

به یکی محبت میکنی و از همه چیز چشم پوشی میکنی و نمیدونم طرف مقابل چی فکرمیکنه 

که میبینه ازار مییبینی ولی بازم عادی تکرار میکنه ..

اون نمیدونه ولی نفر قبلی منو خوب میشناسه

نفر قبل تر هم خوب منو میشناسه

کاش دیر نشه..دلم نمیخواد دیر بشه و روزی برسه که جز نبودش به چیزی فکرکنم


من جز اون دسته ادماییم که مدام به کسایی که دوسشون دارم فرصت میدم و از یه روزی به بعد

که حسم به صفر مطلق رسید میزارم کنارشون ولی اونا شاید اون لحظه گرم باشن ولی یهو با نبودم شوکی

بهشون وارد میشه که قابل وصف نیست..

انقدر خودمو میشنسم که رابطم با ادمایی که دوسشون دارم چقدر سنگ تموم میزارم ولی بیرحمیشون رو میبینم و خوردم میکنن

هیچی نمیگم..میزارم خودشون چوب خط هاشونو پرکنند و توجیهی برای خطاهاشون نزارم..

دلم برای ادمایی که دوسشون دارم تنگ میشه ولی وقتی به کارایی که در حقم کردن فکرمیکنم پشیمون میشم

که مسیجی بدم..اونا اگه لیاقتمو داشتن میتونستن همون موقع نشون بدن

خانواده آزاردهنده

يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۴۶ ب.ظ
امشب از اون شباس که خستم و واقعا فشار مغزیم بالاست
خسته میشم ازشون و نمیدونم باید چیکارکنم..
تحمل کنم یا چی ؟
زمانی که میخوام برم سرکار مخالفت میکنند ، بعد که وارد کار میشم هی ازم سوال میپرسن
اوف واقعا اذیت میشم..خیلی اذیت میشم 
همه فکرمیکنند میتوندد ازم هی سوال کنند راجب کارم ، سودم و همه چیز
همش فشار رومه و هی بغض میکنم
ازارم میدن و عصبیم میکنند
انتظار دارن دوماه پول پارو کنم ولی نمیفهمند..هیچی نمیفهمند و خسته میشم از اینهمه زورگو بودنشون
سرم چقدر درد میکنه از اینهمه فشاری که رومه..
دوربین خراب شده و عصبیم..
گاهی وقتا به سرم میزنه هرکاری باشه ، فقط پول زیاد باشه تا دهن همه ادمارو ببندم
ولی ادمش نیستم
اصلا دارم کصشر میگم من ، میدونم
جدیدا ازین کصشرا زیاد میگم 
ولی نمیدونم چیکارکنم
فقط نمیدونم ادامه بدم و فشار عصبی رو تحمل کنم یا بشینم تو خونه و.. 

دلم میخواد..

شنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۰۶ ب.ظ

جدیدا میدونی چجوری شدم؟اینطور که به هرچیزی که دوسش دارم میرسم بازم چشام سیر نمیشه

مثلا قبلا دوست داشتم خانوادم کاری بهم نداشته باشن و مامانمو کمتر ببینم

واقعیتش کمتر میبینم ، درسته گیراشون رو دارن ولی به نسبت قبل خیلی کمتر

دلم میخواست سرکار برم ، الان رفتم

دلم میخواست درمد داشته باشم ، دارم 

دلم یه شریک خوب میخواست ، اونو هم دارم

وضعیتم بد نیست ولیاین چیزی نیست که من میخوام

نمیدونم باید چیکار کنم تا زودتر بهشون برسم

مثلا دلم میخواد تا یک ماه دیگه کلاس اکستنشن مژه رو برم 

یا مثلا زبانمو تقویت کنم و بتونم راحت مکالمه کنم

یا باشگاه برم

درسم رو شروع کنم برای کنکور 

پیانو واسه خودم بخرم

دلم میخواد 4 فروردین کنسرت معین برم

دلم میخاد یه دوربین خفن بخرم واسه خودم 

دلم میخواد زودتر ایفون 13 پرو رو بخرم برا خودم

و یچیز دیگه هم میخوام ولی خب فعلا شدنی نیست..

گفتنش یکم برام سخته ولی اینجا نباید سختم باشه اما سخته..

درسته از رابطم با دوست پسرم راضی هستم ولی دلم رابطه جدی میخواست که هیچیه..

کاش به همشون خیلی زوده زود تا اخر سال 1401 برسم


بدون عنوان

پنجشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۰۷ ب.ظ

دلم خواست امشب یه سری اتفاقات رو‌بنویسم که بعد دوسال خوندم یادم بمونه

مثلا اینکه تو یه تایمی یکی ماه اخیر رابطم با نرگس تقریبا تموم شده بود و خب خودش اومد و باهم اوکی شدیم و خب ی دوران تخمی و مزخرف رو گذروندم

درگیر بچه بازی بودم ولی خب هست الان..نه مثل قبل ولی هست..

رابطم با علی همچنان هست و خیلی خوبه و دوسش‌دارم

بنظرم هنوزم همونیه ک میخواستم تا بعد ببینم چی میشه

اما از رابطه ای که باهاش دارم احساس خوبی دارم و از وجودش لذت میبرم

کارمم که اوکی شده و هرروز میرم سرکار و خیلی راضیم و امروز نرفتم و کلا روز تخمی بود..

هم خواستگار مزخرف فردا دارم و میخواد بیان و هم سالن نرفتم و کلا تحمل خونه رو ندارم ، چون ارامش ذهنی ندارم..

دیگه جونم براتون بگه که کلا همینقدر بود..

کلا ی‌ادم متفاوتی شدم دیگ

یچیز جدید شدم..

به هیچکسم اهمیتی نمیدم مثل قدیما اولویتم خودم هستم..

بعد دیگ اینکه مثل قبل دوباره استاد کنترل احساسم شدم و البته تا گفته نمونه

این رفتار و بی حس شدنم گاهی وقتا خودمو اذیت میکنه ولی خب بهتر از اسیب دیدن روح و ذهن و روانم هست😅

دیگه همین..

از لایف استایلم راضیم..از دوست پسرم بشدت راضیم و از روحیه و اخلاقمم خیلی راضیم..درستشم همینه

راستی کتابخونه ثبت نام کردم که برم برا کنکور شروع کنم..انگیزمم علی بود که بخوام درسمو ادامه بدم و خوشحالم که انگیزه اتفاقات خوب و خوش زندگیمه..براهمینه که تو دلم جا باز کردع😁

همین دیگ

تااینجاشو گفتم 

راستی یچیز دیگه

فائزه دخترداییم داره ازدواج میکنه باکسی که دوسش داره

از رابطه منو علی هم خالم اینا میدونند که برام مهم نیست

کلا همه چی به یه ورم شده..و فقط ب عقاید و خودم اهمیت میدم 


تولد 1400

شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۲۹ ب.ظ

من اومدم ولی با ی حال متفاوت

دیروز 23 مهر تولدم بود و خیلی خوشحال بودم که 21 سالم شده

چون دیروز پریود بودم و درد شدیدی داشتم حوصلم نمیگیرفت که تایپ کنم ولی امروز تونستم و حالم بهتره..

خواستم از اتفاقات این مدت اخیر بنویسم 

که چطور داره میگذره..

هم اتفاقات خوب افتاده و هم بد..

اتفاقات خوبم زیاده 

یکی اینک دارم میرم سرکار و مشغول ب کار تو یک سالن ارایشگاهی میخام بشم

متاسفانه نشد ک عکاسی کنم و خانوادم راضی نشدن

ولی همینک بیرونم و از البته اینو هم بگم از شغلمم راضیم و دوس شدارم

تو کار مژه و ابرو هست و بنظرم خیلی قشنگه..

خلاصه اینک این از اولیش

دومیش علی..

بخوام روراست باشم اونقدری که اون دوسم داشت ، حس میکردم من ندارم 

یعنی دوسش داشتما ولی نه اندازه اون که پنج شنبه وقتی باهم بیرون رفتیم و..

کلا حس و حالم نشبت بهش متفاوت شده..یطور دیگ دوسش دارم..

خیلی وجودش خوب و ارامبخشه..دقیقا چیزی که میخواستم هست..

خبر بد هم میتونه رابطه منو نرگس باشه که بخاطر همین اتفاقای اخیر نسبت به من دلخور و سرد و ناراحته..

دلم نمیخواد که اینطور باشه..چون رفیق منه،،رفیق روزای سختمه و همیشه کنارم بود و پشتمو داشته و داره ولی بعضی از رفتاراش عجیبه 

مثل با علی بیرون رفتنام که عصبیش میشه و ناراحت..

نمیدونم واقعا..ادم میمونه چه کنه..

ولی میخوام بگم با همه اتفاقات حالم خیلی خوبه 

و از اتفاقاتی ک افتاده خوشحالم..

یچیز دیگ بگم؟

اینک پست های منو نرگس میخونه

من خودم نیستم😅چون امکان داره ناراحت بشه با ی حرفم

تاهمینجاشم شاید راجب حسم ب علی گفتم ناراحت بشه ولی من نمیتونم خودمو اینجا مخفی کنم.

میدونی چیه الان رو دلم ی سری حرفا سنگینی میکنه ولی نمیتونم بگم و حس غریبی دارم

خیلی حس چرتیه..من دیگ با نرگس راحت نیستم چون اون نمیزاره خودم باشم.


ولی..تولدم مبارک😁🎂🎈

امیدوارم امسال بترکونم🤪😊🤍و کارای خفن تری کنم

رقم جدید زندگیم

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۵۱ ب.ظ

دلم میخواست امروز رو ثبت کنم..

31 شهریور 1400

خیلی خلاصه میخوام بگم

روز خیلی خوبی بود 

یه حس خیلی گنگ ولی دوست داشتنی

چیزای جالب و اتفاقی

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۱۱ ب.ظ

واقعا ادم متعجب از ی سری اتفاقات میشه


شاید در حاضر عادی اما جالب

مثلا الان سه چهارساله زندگی من به عدد 9 و 6 گره خورده

9 تیر اتفاق بدی که چند سال پیش افتاد

9 تیر دوستی منو نرگس

9 تیر دوباره یه رسوایی دیگه

9 تیر تولد علی

و 6 شهریور امسال پیشنهاد رسمی علی برای باهم بودن بطور جدی!

دیگه دارم عاشق عدد 9 میشم.. حتی اگه اتفاق جالب نیافته 

ولی عدد 9 و همچنین تیرماه اتفاقات باحالی برام میافته..

 شایدم یه سری اتفاقات دیگه هم افتاده باشه اما برام اونقدر مهم نبوده که تاریخشو ببینم

ولی خوشم اومده از 9 

ببینم قراره دیگه چه اتفاقات دیگه ای عدد 9 برام رقم بزنه..

عاشق عدد 6 و 9 هستم

ترکیبش نرینه به زندگیم بصورت 69 خوبه.خخخخخخخ

نبودن روزای نبودم

شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۱۲ ب.ظ

سلام

امروز 6 شهریور هست و من بازم بعد دوماه برگشتم و دلم خواست حرفا و اتفاقات جدیدم رو اینجا ثبت کنم

چون اینجا کسی نیست که بخونه و همین باعث میشه من بتونم یه چهارتاچیز از ته دلم بگم

تو این مدت دوماه کلی اتفاقات افتاد

عماد دیگه نیومد.دوسش داشتم ولی دیگه مهم نیست برام.عادت کردم ب نبودش ولی یه وقتایی یادش میافتم

اما یکی دیگه وارد زندگیم شد

اسمش علی هست و یک ماه و خورده ای باهمیم ولی نه از بازه رل و دوست پسرم بودن..

دیروز تاحالا به هم مسیج ندادیم ، چون من حالم خوب نبود و اونم ساعت 9 مسیج داد اما من ندیدم تو تلگرام و

کلا حال نداشتم و دیشب زود خوابیدم.پسرخوبیه به ظاهر.اشنامون میشه

یه اشنای دور که نسبت دوستانه با خالم اینا داره و خالم خیلی ازش تعریف میکنه و از نپرمنم خیلی خوبه و حس خوبی بهش دارم ولی 

نه عاشقشم نه دوست داشتن ی مدل دیگه..

دلم میخواد باهاش بیرون برم ولی روحیه این روزام خوب نیست که باهاش برم بیرون و کلا نه حال گوشیو دارم نه بیرون رو

دلم یه مسافرت میخواد ولی با کسایی که دوسشون دارم نه پدر و مادرم که رومخم میرن

راستی کار ساخت پاکت رو گذاشتم کنار

حوصلشو نداشتم..ولش..

عکاسی میکنم..عکاسی تبلیغاتی و از محصولات دیگه..

یه اتلیه هم صحبت کردم..محیطش خوبه 

حالا مسیج دادم که امیدوارم امروز بشه و برم صحبت کنم و مشغول به کار بشم

برام مهم نیست حقوقش..میخوام واقعا برم از این خونه تا ازاد باشم..

درامد داشته باشم.. دوربین بخرم..به ارزوهام برسم

خدایا یعنی میشه من تا اخر امسال به ارزوهام برسم؟؟

خسته شدم واقعا از این وضعیت..من روحیم طوری نیست که تو خونه باشم..دلم میخواد برم جایی

که پر از عشق باشه.

ارزومه یه دوربین بخرم برای خودم..استودیو بزنم..مستقل بشم..گیتار بخرم..و طوری که دلم میخواد لباس بپوشم

کاش بشه..چندساله منتظر این لحظات هستم..راستی علی هم مثل من عاشق گیتاره

یه سری اتفاقاتی که من تجربه کردم رو کرده و یطورایی همدیگر رو درک میکنم..چون پدر اون مثل مادرم فوق العاده مذهبیه 

و دیگه همین..دلم میخواد با علی بیشتر باشم..و خداکنه اتلیه امروز بگه بیام برای صحبت..پوف


آینده نه چندان دور

چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۹، ۰۷:۴۱ ب.ظ

در آینده ای نه چندان دور و نه چندان دور معلوم نیست زندگی برما چه کند..

واقعا قراره با این شرایط کرونا ، وضع اقتصاد ، حس و حال بد همه ووو چی بشه؟

من یکی که گاهی وقتا باخودم فکرمیکنم که لیلا داری برای چی میجنگی؟چیکارداری میکنی؟

اصلا اینقدر تلاش و مشکلات جسمی و روحی روانی واسه چیه؟؟؟

شرایط روحی مناسبی هم این روزا ندارم.. نه همیشه اما مجموعا آره 

خب کاریشم نمیشه کرد..

من دختر قوی ای هستم مطمنن ، چون با خیلی چیزا تو زندگیم جنگیدم یکیش اون مرتیکه حرومزاده 

یکیش تغییر خودم ، 

منه لیلا چه سختی هایی که تو زندگیم نکشیدم و با چه چیزهایی نجگیدم..

خستم 

خیلی خسته

قطعا ی روز رمان زندگیمو درست میکنم چون خیلی سختی کشیدم

خیلی

این پست رو خیلی وقت پیش نوشتم و ذخیره کردم ولی پستش نکردم برگشتم دوباره به وبلاگم دیدم

بازم به حالم میخوره این متن

و االان پست کردم