کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

دردے که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...! و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!

آخرین مطالب

تنبلی

دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۱۶ ق.ظ

گاهی از روزا دلم میخواد زود پاشم و پامیشم ولی جدا کردنم از رختخواب خیلی سخته

مخصوصا ک در اتاق بستس..الان ی ساعته بی هدف تو گوشی پرسه میزنم

سالن قصد داشتم برم و نمیدونم برم نرم..نمیدونم چیکارکنم اصلا

دلم کلی خرید میخواد ولی پول ندارم..ی هنرجو بگیرم برم واسه خودم کلی چیزمیز بخرم😍

از خوراکی تا لبااااااااس

مسافرت برم و خلاصه حالمو خوب کنم..

علی😊

شنبه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۳۵ ب.ظ

خیلی دوسش دارم..خیلی زیاد...اونم دوسم داره و بهم احترام می‌زاره..باهم دوستیم..

عاشق همین..دیوونه بازی داریم..بهم محبت میکنیم..مسخره بازی میکنیم..دعوا می‌افتیم

همو می‌زنیم و خلاصه همه جوره کنار همیم..امیدوارم سالیان سال کنار هم باشیم 

و همیشه همو دوس داشته باشیم❤️❤️

اتفاقای خوب خوب

شنبه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۲۸ ب.ظ

بالاخره اسمم برا 4تا مدرک میکاپ و شینیون و بافت و بهداشت رد شد😍❤️

خداروشکر میکنم بازم ی قدم نزدیک شدم ب آرزوهام و گواهینامه رو هم س شنبه نوبت بزنم

تمااااااااااام😍😍😍😍🫶

خدا کنه اینور سال ی دو س تا هنرجو بگیرم..خدا نگاهی بهم بندازه و مشکلاتم حل بشه

مدرک مربیگریمو ک گرفتم..اسمم برا چهارتا مدرک رد شد..ازونور گواهینامه رو بگیرم و آموزش 

لیفت و لمینیت مژه و ابرو رو ضبط کنم مطالب اکستنشن ابرو رو تو دفتر وارد کنم عالی میشه😍

سال جدید شغل جدید اکستنشن ابرو ب لاینم اضافه میشه و میتونم آموزش هم بدم 

ک احتمال داره هنرجوهام بیان پیشم.هزینه کلاس پایین میدم..مثلا دوتومن ک راحت شرکت کنند

خلاصه اینکه نمیزارم زندگیم لنگ بمونه و بنظرم من آدم جذب خدماتی نیستم

بیشتر باید رو مربیگری تمرکز کنم و اکستنشن ابرو رو یاد بگیرم دو س تا سالن میتونم آموزش بدم 

من مطمنم میتونم تو لاین اکستنشن مژه و ابرو موفق بشم🥰🥰

برنامه ریزی 1403 رو باید زودتر انجام بدم که بتونم طبق برنامه پیش برم

و راجب علی هم رابطمون خداروشکر خوبه..دیشب فقط ی بیست و چهار ساعت ازش خبری نداشتم

و بم گفت دو س تا فیلم پشت هم دیدم و ایرادی ندارع فقط اطلاع میداد و وقتی اومد خونمون واسه حموم بقدری دیدمش از درون داغون داشتم میشدم ، سعی کردم بروز ندم حال بدمو و آخرسر انقد موند و هرچی گفتم برو و نرفت دیگه نتونستم تحمل کنم و ترکید دلم و من بقدری فشار عصبی بم اومد حالم خیلیییییییی بد بود و میترسیدم سکته کنم!!!!وحشتناک بودم و نفسم نمیومد ولی خب بهترشدن گریه کردم و تخلیه شدم چون شاید نصفه شب تو خواب یچیزیم میشد

تمام لرزش توی بدنم رو حس میکردم و دستم مشت میشد و قفل میکرد و خیلی داغون بودم

میترسیدم سکته کنم 

اتفاقات کلی دو سه ماهه اخیر

دوشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۲، ۰۴:۱۲ ب.ظ

دلم بیشتر از قبل واسه علی تنگ میشه وقتی دوریم از هم..

دو شبه یک و نیم ، دو میاد سمتم یکساعت باهمین و چالش های

خنده داری باهم داریم😂😂😂

عاشقشم ب معنای واقعی..خیلی دوسش دارم😁❤️و هیچوقت این فرد

فراموش نشدنیه برام 🥰🥰انقد خاطرات خوشگل باهم میسازیم 

خیلی حال خوب کنه همه چی..

راستی مدرک مربیگریمو گرفتم بالاخره😍و رسما مربی رسمی فنی و حرفه ای شدم

و خوشحالم ی قدم ب آرزوهام نزدیک شدم🫶🥰بتونم گواهینامه خودمو بگیرم

با 4 تا مدرک فنی حرفه ای..عالی میشه بخدا 🫠🫠❤️

اینارو تو این دوماه باید انجام بدماااا ولی هی امروز فردا میشه😅

احتمال زیاد فردا صبح برم نوبت بگیرم..ک شنبه آزمون رو بدم🫠ایشالا قبولم..

و سال جدید هم زبان شروع کنممممم و دانشگاه برم😍😍😍و این وسطا هنرجو هم بگیرم

فقط تکلیفم با فالوئرای پیجم مشخص نیست..نمیدونم چ کنم

نمیدونم چجوری زیاد شه که پکیج آموزشی خواستم بفروشم رو هوا بره 😊

واسه اینم راه حلمو پیدا میکنم🥰خدابزرگه و منو میبینی..علی هم هوامو داره و خیلی

دوسم داره و میدونم کمکم میکنه

بچه 1402

دوشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۲، ۰۴:۰۲ ب.ظ

یکی از اتفاقایی که تو این مدت افتاد و نبودم ، باردار شدنم بود😅

متاسفانه البته..

چون سقط کردم و بچه نمی‌خواستم..نه شرایط بود ن موقعیت

خلاصه اینکه با قرص و اینا ی 24ساعته تموم شد..

سخت بود ولی گذشت..

هنوزم هراز گاهی بهش فکرمیکنم و دوسش دارم..گاهی وقتا دلم واسش تنگ میشه

گاهی وقتا میگم نی نی من مرده😅نمیدونم چرا ولی خب دله دیگه..یهو میاد

مدرک مربیگری و..

دوشنبه, ۸ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۵۶ ب.ظ

مدرک مربیگری مو دارم میگیرم و خوشحالم ک ب آرزوهام دارم میرسم.این هفته رو استراحت کامل داشته باشم و بعد 

برم پیگیری کاراموکنم و کلاس های هنرجو هامو تموم کنم😊❤️راضیم از این بابت و همه چی باب میلم داره پیش میره

از نظر کاری دارم خوب پیش میرم

دوتا هنرجوی جدید بگیرم،روغلطک می‌افتم و وضع مالیم اوکی میشه دوباره و بدهی و گوشی خریدنم

و خرج کرد ها و پس انداز هام ردیف میشه..

ی ده تومن خالص دستم برسه حله دیگه..از 5پنج شنبه فعالیتمو شروع میکنم و دوباره برای جذب هنرجو

استوریامو میزارم و تلاش میکنم تا پایان آذر 4 تا هنرجو بگیرم خوبه..که بتونم گوشی بخرم و فالوئر جذب کنم 

و بیافتم رو دور ضبط و خلاصه یه برنامه ریزی ام برسم..من مطمنم ک میلیاردر میشم و فقط امیدوارم کنارم کسی باشه اون روز

که لایقشه و لیاقت اینهمه موفقیت من و تلاش های منو داره 

22روز دیگر..

شنبه, ۱ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۳۳ ق.ظ

22روز دیگه تولدمه و 20 روز دیگه سالگرد ازدواج!!

چشم بهم زدم دیدم یکساله با علی هستم و انگار همین دیروز بود نوشتم 18روز ه منو علی باهمیم

خیلی سریع گذشت..من تو این یکسال دلم میخواست ماشین بخرم..دلم میخواست پیشرفته بیشتر باشه

ولی خب اینطور که میخواستم نشد..تازه دارم برنامه ریزی خرید ماشین رو میکنم که نمیدونم 6ماه دیگه یا 1 سال دیگه 

میتونم بخرم ولی خب می‌خریم منو علی باهم..

بخوام از زندگیم باهاش بگم خیلی دوسش دارم..انگار خدای منه❤️

واقعا هیچوقت کسیو اینهمه دوسنداشتم و ذره ذره وجودم براش می‌ره..

یکم خستم بخاطر اخلاقای خانوادش و رفت و امدمو کم کردم باهاشون تا کمتر آسیب ببینم

این روزا خونه خودم ک ی روزی ازش فراری بودم تنها محل آرامش منه😊رابطم با مادرم خیلی خیلی خوب شده

الان ک دارم می‌نویسم اشکام دارن میان و بغض گلوم و گرفته و موزیک شادمهر چه خواب هوایی گوش میدم

می‌دونی چیه..مجردی و متاهلی هردو به نوعی سختی های خودشو داره و اینطور نیست همیشه تو یک کدوم

بدون مشکل باشی..ولی من ازدواج رو ترجیح میدم اونم فقط با علی..🧡

امشب پست هست و دلم تنگه براش و خیلی دلم بغلشو میخواد..❤️

می‌دونی چیه امسال موفق شدم هنرجو بگیرم و آموزش رو شروع کردم..برنامه های زیادی دارم که بهشون برسم

قطعا مدرک مربیگری مو میگیرم تا پایان سال،گواهیناممو خیلی زود میگیرم،بعد قطعا یه هنر جدید یاد میگیرم

دلم میخواد کلی پولدار شیم و علی به آرزوهات برسه..من به آرزوهام برسم

خسته شدم از سرزنش شدن از طرف خانواده علی که انقدر نداشتن علی رو تو سرش میزنن

ازشون خیلی دلسرد شدم و نمیتونم محبت کنم و مهربون باشم ، برای همین نیستم تا بدخلقیامو نبینم

همش توهین و بی احترامی..چون می‌دونم ایندفعه پیش بیاد من یه حرفی میزنم که حرمتو ازبین میبرم

چون خیلی به شوهرم داره توهین میشه..اگرم حرفی نزنم ایندفعه از اون خونه ده شب هم باشه میرم بیرون

دارم ده دقیقس‌با خودم حرف میزنم و اشک میریزم و خیلی دلم پره..خیلی دلم گرفتی

اصلا فضای اون خونه وقتی هستند برام خفه هست و فقط بخاطر علی میرم..دلم آرامش میخواد

کاش یک ماه تنها باشیم و فقط خودمون باشیم و زندگی کنیم و حالمون ک خوب شد دوباره استارت با انگیزه بزنم

من نیاز به آرامش دارم..همش استرس دارم..همش عصبی ام..پارسال خیلی آروم بودم..شخصیتم خیلی تغییر کرد

عصبی شدم و زود بهم میریزم..نمیدونم چیکارکنم..

یه سوالی که برام پیش میاد اینه ک من یه روز برم علی با من میاد یا خانوادشو به من ترجیح میده؟

خیلی دلم میخواد تو شرایط قرار بگیرم ببینم باادمی که از جونم تاکید میکنم از جونم بیشتر اهمیت داره ، قرار چیکارکنه

نمیدونم خودمم

خلاصه امسال دغدغه هام متفاوت اما میگذره و پایدار نیست

خوشحالم ک سومین سال رو هم کنار علی جشن میگیرم..دلم میخواد تولدم فقط باخودش وقت بگذرونیم😊❤️

دلتنگی های سربازی علی

جمعه, ۶ مرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۴۱ ب.ظ

این روزا سربازی علی هست و ی شبایی پست هست

دوماه از سربازیش می‌ره و ی شب بخواب بود هفته پیش س شب پست نزدن براش 

و خب خوب بود و امشب پست هست ولی دلم عجیب براش تنگ شده

سخته دوریش برام بااینکه تو شهر خودمونه ولی دلم میخواد کنارم باشه همه شب

از نظر روحی اذیت میشم و خب دلم میخواست هفته ای ی شب پست باشه

ی تایمی  یکی از روستاهای شهرموم بوده ک پنج شبانه روز اونجا و پنج شبانه روز خونه بود

ی مزیتی ک اونجا داشت گوشی آزاد بود و چت میکردیم و دلتنگی تا حدودی رفع میشد

اما اینجا ن..الآنم خوابه و من بشدت دلم میخواست حرف بزنم باهاش..🙃☹️نیاز دارم بهش

دلم بغلشو ، صداشو میخواست ک هیچکدوم رو ندارم

تولد..💔🙂🖤

دوشنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۲، ۰۷:۱۲ ق.ظ

هروقت تولد میبینم دلم میگیره.. حالم بد میشه و کل روزم خراب میشه

چون تولد امسالشو خراب کرد و نیومد و باهام قهر کرد

چرا چون خونه مادربزرگش برای سربازی آش پشت پا زدن نشد که بیام

چون درگیر کارای تولدش بودم

اون همه با اون پام براش دوییدم و با کلی ذوق تولد گرفتم ولی خرابش کرد

امروز صبح عکس تولد دامادمو دیدم و خواهرم از وسایل تزئینی ک‌خربده بودم استفاده کرد 

و عکسشو دیدم خیلی ناراحت شدم ک حق من این نبود نتونم همچین عکسی با خودش بگیرم

و از درونم دوباره شکستم..🙃

دوباره زخم دلم تازه شد و انگار همین الان بود که تولدش بهم خورد و من گریه کنان از خونه زدم بیرون

دلم سوخت بازم و دوباره برای خودم 🙂💔

مرخصی دردسرساز

شنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۵۶ ب.ظ

علی بخاطر مرخصی ای ک فرماندش نداد زد بیرون و گزارشش فرار زدن 

کمتر از یکساعت پیشم اومد.هرچی گفتم نیا اومد دیگه..

بعد اگ پدرشوهرم نبود بازداشت میکردم و مرز میفرستادن ولی براش فقط

ی شب پست تنبیهی گذاشتن و دوماه از برگ سبزشو حذف کردن😬

خلاصه همین ثبت شده چندسال دیگه یادمون باشه

تاریخ 17تیر 02