کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

دردے که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...! و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!

آخرین مطالب

من به خودم افتخار میکنم:-))

جمعه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۰۱ ب.ظ

 

نمیدونم چند نفر آقای دکتر علیرضا شیری رو میشناسند..تعدادش مهم نیست،

مهم اینه که این فرد تاثیرات عمیقی روی من گذاشته...خیلی زندگیمو تغییر داده،

حالمو بهتر کرده،نه تنها این دکتر،بلکه نیازه بگم پیش روانشناسی که میرفتم..خانوم جدیدی 

و جا داره از همه کسایی که بهم تواین راه کمکم کردن مخصوصا داداشم تشکر کنم...

این فایل صوتی و ویدئویی که قرار براتون بزارم چندوقته پیش داداشم برام فرستاده بود 

اما بادقت گوش نکردم.امروز که خونه تنها بودم به حرفای دکترشیری گوش کردم و متوجه ی 

این قضیه شدم که من بیشتراز نصف راه رو به تنهایی طی کردم و 

خیلی به خودم افتخار میکنم که موفق شدم:))

منِ امروز اگه زودتر به داداشم میگفتم مطمئنن خیلی زودتراز این ها به خودم افتخار میکردم،

میشه گفت دیر و زود داشت،سود و ضرر هم داشت ضررشم بیشتر بود اما امروز قصد ندارم

 خودم رو سرزنش کنم و بگم ای کاش...زودترمیگفتم،ای کاش این نمیشد

میتونم به جرئت بگم بخشی از این اتفاقات مقصرش خودم بودم و با محبت های بیجا کارم به اینجا کشید 

ولی خب میتونم تا حدود کمی خودمو قانع کنم که توعالم بچگی بودم و از یه بچه 12ساله چه انتظاری میشه داشت؟!!

من ضربه روحیه شدیدی خوردم،مورد آزار جنسی اونم از یک آشنا ،ازکسی که ازخودم بود،ازخودمون بود،قرار گرفتم

ولی با این اوصاف بازم سعی دارم خودمو بسازم،زندگیمو با تمام نداشتن پشتیبان و حمایتگر،بهتر کنم..

حالمو روز به روز بهتر کنم،ازحالت افسرده بودن در بیام و حتی به این کلمه فکرم نکنم..

من به خودم افتخار میکنم:))که تونستم خودمو بسازم و اونچیزی که میخواستم بشم،تاحدود زیادی شدم ولی هنوزم

جاداره که اون لیلای همیشگی بشم...لازم به ذکره که بگم من بخشی از حاله خوبمو مدیون همین الافی بادوستم هستم

(به قول آقاقی رضا چترزرین:) )که اگه دوستم نبود مطمئنن وضع روحیم چندان جالب نبود..

چراکه یک دختر بهتر میتونه یک دختر رو درک کنه و حالشو بهتر کنه..ازاونم ممنونم...

گاهی وقتا خوشحالم از تمام آدم هایی که جزئی از خانوادم نبودن،

اما کارایی کردند که از خانوادمم بهتر باشند و هوامو بشدت داشتند

دادش میثمم،ابجی نرگسم،خانوم جدیدی و دکتر علیرضا شیری که ناخواسته 

بدون اینکه بدونه مخاطبش چه کسی هست حالمو بهتر کرد

ودر آخر ازخودم ممنون و سپاسگزارم که منو همراهی کرد و تاآخرش باهام و امد و تنهام نزاشت و شونه خالی نکرد...

من به خودم افتخار میکنم که تواین مسیر سخت و طاقت فرسا تسلیم نشدم و به راه خودم ادامه دادم..

بعداز گذشت چندین ماه من تازه تونستم باخودم کنار بیام و اورا ببخشم..

به خودم تبریک میگم که تونستم ببخشمش و حالمو امروز بهتراز دیروز کنم..

مطمئنن امروز یک روز فراموش نشدنی برای من است..:))

من آرزوها و رویاهای زیادی دارم که اگه تو این راه بخوام تسلیم شم مطمئنن دربرابر رویاهامم تسلیم خوام شد

چراکه تسلیم شدنم برابرست با پایان زندگی نرمال و شروع یک زندگیه نباتی..

امیدوارم هرکی این پست رو میخونه واین ویدئو و فایل صوتی رو گوش میده به خودش بیاد و هرگز تسلیم نشه...

به زندگیت ادامه بده دوست من...زندگی قشنگتراز اونچیزیه که تو فکرشو کنی..

فقط با دید درست به زندگیت میتونی دنیارو قشنگ و زیبا ببینی...

:))

بعداز گوش کردن این دوتا فایل من حالم خیلی بهترشد و انگیزه ی بیشتری برای ادامه زندگی خود پیداکردم:)

 

 

لینک کانال دکتر علیرضا شیری( https://t.me/drshiri )

 

طاقت بیار رفیق جان:

چندین حرف در یک پست

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۳۷ ق.ظ

گاهی وقتا دلم دوست داشتن یکیو میخواد،یکی که باشه،فقط باشه...همین

خیلی وقته پستی نمیزارم و انقدر تودلم حرف هست که نمیدونم چی بگم،چی بنویسم

دلم آرامش میخواد،امروز خونه مامان بزرگم بودم،یه تاب تو حیاطشون بود

خیلی ساله تاب نمیخورم،تاب بازی نمیکنم،کمی ترس دارم از بلندی و...

اون چون ارتفاعش کم بود سوار شدم،هوا ابریه ابری بود

خیلی لذت بردم،بعد چندوقت احساس آرامش داشتم،جوری که نمیتونم توصیفش کنم:))

و ازرابطه جدیدم بادوستم میتونم بگم خیلی فوق العاده هست

هرروز بهترین روزارو باهاش تجربه میکنم،امیدوارم دائمی باشه

و اینکه همچنان درحال جنگیدن و تلاش و آزادی برای زندگیم هستم:)

امیدوارم یه روزی بشه که همه چی باب میله خودم باشه:)

حوصله ی تایپ کردنو ندارم،ترجیح میدم خلاصه وار حرف بزنم:)

چون بصورت خیلی مزخرفی افسردگی گرفتم با تمام شادنشون دادنام و خندیدنام...

استاد هنر شدم برا خودم درد میکشم با لبخند:))

سالی که قرار است23روز جدا ازهم باشیم:(

جمعه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۴۱ ب.ظ

اعصابم خوردده...23روز دلتنگی

خیلی حس بدیه

عزیزتراز جانم دلم برایت تنگ میشد...لعنت به قوانین و تقویم مسخره ی ایران که همش تعطیلیه

اههه....نمیدونم این رئیس روساش کارو کاسبی ندارند که انقدر تعطیلات میزارند

همین کارارو میکنند که مملکت رو به گند کشوندند و دیدن مارو هم نابود کردند

بابا من نخوام 23روز ازش جدا نباشم چه کنممم...:(

هوووف اعصابم به شدت داغونه،دقیقا از فردا نمیبینمش تااااا17فروردیننن1398...

ازاین بدتر هم مگه میشه:(

امیدوارم که بتونم ببینمش..کم کم داره اشکم در میاد هرچی بیشتر به تعداد روزهایی که فکرمیکنم اعصابم داغون تر میشه

حسی دیگر در او وجود ندارد:((

پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۵۹ ب.ظ

یه مادر،هرچقدرم که سگندل باشه،هرچقدرم نسبت به بچه اش که هیچ خطایی نکرده

متنفر باشه،،بازم مادره..

نمیدونم چی بگم،این روزها بدتراز روزای قبل شده،این روزها هووشم انگار،،خیلی باهام سرد حرف میزنه

البته بهتره بگم باهام حرف نمیزنه...

دلم میخواد برم پیششون و تا میتونم گریه کنم بلکه دلشون به رحم بیاد،اما غرور لعنتیم نمیزاره

که حتی پیششون گریه کنم...من دوسشون دارم اما اینا هستن که ازم دوری میکنند و بهم بدخلقی میکنند

تو این مدتی که خیاطی میرفتم،فکرمیکردم وقتی نباشم،وقتی منو نبینن دلشون برام تنگ میشه و

رابطش با من بهتر،بهتر که نشد هییچچ،بدتر شد:-|

دیگه واقعا دارم ناامید میشم و کم میارم،هیچ کاری ازدستم بر نمیاد،به تنهایی هیچ کاری نمیتونم بکنم

موندم از کی کمک بگیرم،،اخه نمیشه که به این وضع ادامه داد

امیدوارم به روز رابطمون خوب شه،اما اصلا دلم روشن نیست،چون من دلم میخواد اما خودش نه:(

امیدوارم حس مادرانش دراو به وجود بیاد،میترسم بااین همه بی مهری کردنش به من یه روزی

پشیمون شه که جای جبرانی باقی نگذاشته باشه:)

پاسخ های نامعلوم...:-|

پنجشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۰۱ ق.ظ

ما آدم ها واقعا گاهی وقتا نمیدونیم که با خودمون چندچندیم،چی میخوایم
برخی از آدم ها برای تمام سال هایی که زندگی کردند باید تاسف خورد چراکه همیشه
در کارهای نادرستشون تا عمرر دارند درحال غرق شدن هستند
برای اون دسته افرادی که نمیفهمند باکارهای نابجاشون چه تاوان های بزرگی باید پس بدهند
و اغلب اینها جبران ناپذیر است چراکه پای آبرو درمیون هست و آبرویی که ریخته شود جمع نشدنیست
میدونید چیه،،برام جای سواله که دختری که متاهله و نامزد داره،شوهر داره چرا باید با یک پسر دیگه ای
دوست باشه و برای اون لاوبترکونه؟؟یا چهارتا اکانت اینستا و چندتا خط تلگرام داشته باشه؟
چرا نامزدش باید بگه اینستا نداشته باش چراکه تو دایرکتت پسرا میان و ال و بل؟
چرا باید یه مرد به زنش انقدررر بی اعتماد باشه و وقتی دختره استوری میزاره بگه این دست توئه
اون دست پسره کیه که تو دسته توئه؟بعد دختره قسم بخوره و بگه عزیزمن دست من نیست و هزار تا قسم
و قرآن؟؟امشب خونه داییم اینا بودیم،یه پسره که از قضا فامیل پدریه مامانم میشد اینو نامزدش بودند خونه داییم اینا
پسره میخواست بره باشگاه والیبال و دختره مونده بود خونه داییم،قبل از اینکه پسره بره دختره اینو محمد جان
 زودتر بیا رو گفت و پسره رفت...
به دلم اومده بود که رابطه ی سالمی این دو ندارند و خواستم کمی موشکافانه تر برم تو قضیه 
اما بعدش با خودم گفتم ولش به من چه!..
منو این دختره که اسمش اکرم بود با دخترداییم تو اتاق رفتیم و شروع به شنیدن صحبت هاشون کردیم
اول اینکه دخترداییم فائزه یک مدته به دلیل خراب شدن گوشیش اینستا ندازه و با گوشیه دخترههه
وارد اکانتش میشه و اونو سیو میکنه!!!
برام تعجب برانگیز بود چقدر اعتماد اونم تو این دوره زمونه!!بماند که چقدر این فائزه با پسر جماعت 
چت میکرد و برای همه شون قربون صدقع میرفت و قرار و...
مسئله این دختره بود!!همینجوری شوخی شوخی گفتم خب هروقت حوصلت سررفت برو تو اکانت فائزه با bfهاش بچت
گفت اوو من خودم چهارتا اکانت دارم وقت نمیکنم!!
هنگ کردم!!همون اول متوجه شدم یکم شیطونه و اکانتاشو دیدم همه شون اسم های نا مشخصی داشتند
یکی مهسا یکی عسل یکی نازنین!!!وای خدای من!!باخودم گفتم تا کجا میخواد خودوشو به لجن بکشه؟؟!
آدمیزاد چقدر میتونه پست باشه که بخواد با نامزدش همچین کاریو کنه و بعد بهش بگه محمد جااان؟؟
چرا دختر پسرای ما اینطور شدند که با شریک زندگیشون،داداش هاشون،خواهر و هرکسی که بشه بهش تکیه کرد
تکیه نمیکنند و ترجیح میدند برند سمت چیزهای ممنوعه؟؟
من قدیسه نیستم که اینارو میگم شده با پسری چت کنم اما لاس نه...بالفرض اگه چتم کنم حداقل
میتونم خودمو با این کلمه قانع کنم که مجردم اما بازم عذاب وجدان میگیرم که به پدرومادر،خواهر
برادر و همه این ها تعهد دارم و نباید همچین کاریو بکنم...
دختره متولد77بود و اندازه نخود عقل نداشت،واقعا حرفایی که باهم میزدند برام تاسف بار بود
اصلا میدونی چیه؟؟یم دختر متاهل چه حقی داره از یک دختره مجرد بپرسه تاحال س*ک*س داشتی؟
با یه فرد دیگه ای یا باخودت؟؟!!!!و اون رو برای جواب دادن به حرفش قسم بده به کسی که دوسش داره؟؟
خخخ،خیلی احمقن این بچه ها،،برای من غیرقابل درکن که این کارا یعنی چه؟؟البته نمونه بارزشو
همیشه دارم که اونم دوستمه واقعا متاسفم،خیلی این موضوع ناراحت کنندست،پس ازدواج باری چیه؟؟
ازدواج تهش تعهد به همدیگستت؟؟مگه چیزی غیراز اینه؟
بعد تموم این حرف ها اومدمیم خونه مامانم میپرسه دختره چی میگفت؟گفتم هیچی چیز خاصی نگفت
گفت چجور دختریه؟گفتم خوبه،،اخه تازه نامزد کردند...:-|
چی میخواستم بگم؟؟بگم اینطور دختریه؟؟!!:-|


خستگی های لذت بخش:)...

چهارشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۱۴ ق.ظ

این روزها بهترین روزهامو دارم سپری میکنم:))

همیشه همینو میخواستم،،انقدرر کاارر کنم انقدرر سرم شلوغ بشهه که وقت نکنم سرمو بخارونم

چند وقتی میشه که به کلاس خیاطی میرم و به عنوان شاگرد برای خانومی کار میکنم..

ظاهرا که زن خوبیه و معرفیه نرگس هست که گفت من هستم توهم بیا..

خیلی خوش میگذره:))فکرکنم در جریان باشید که من علاقه ای به رشته ام ندارم و سه ساله که رشتمه

هیچ تمایل و انگیزه ای نتونستم در خودم  ب وجود بیارم،اما خب دارم ادامش میدم

واایی نمیدونید که چقدر خوبه،کمتر خانوادمو میبنم و صبح ساعت6میرم مدرسه ساعت6یا7میام خونه

این یعنی اوج خوشبختیه من،همونی که میخواستم شد،،اما انقدرر منگ میشم که حال حرف زدنم ندارم

اما با یادآوری اینکه به نفعمه با خیال آسوده میخوابم و به اونجا هم میرم...

:)...

سه شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۵۲ ب.ظ

 

ازنظر بقیه آدم تنهایی نیستم،خودت میدونی که دورورم خیلی شلوغه.آدم های زیادی دارم،

دوست های زیادی دارم،شاید بازارکه میرم با خیلیا سلام و احوال پرسیه گرمی داشته باشم.

زمانی که نباشی هستن که بخوام باهاشون حرف بزنم و چت کنم،خیلیا هم دوسم دارند و

دوست دارند بامن باشند.وقتی اراده کنم و بخوام میتونم با همین هایی که میگم رفیق فاب شم،

درواقع من رفیق فابشون شم نه اونا رفیق فاب منولی خب هیچکس تو این دنیا،کل دنیا،همه ی هستی

روهم بگردم مثل تو برام نمیشه،اصلا مثل تو پیدا نمیشه❤️انقدر تک و خواستنی هستی که

خیلیا به اینکه دارمت حسودی میکنن آخه تازه فهمیدن تو چقدر خوب و باارزشی و اونموقع که

داشتنت واسشون مهم نبود.من ازهمون اول قدرتو دونستم و میدونستم که چقدر دست نیافتنی

هستی عشقم باتوبودنیعنی آرامش و بی تو بودن یعنی عذاب،بدبختی،سختی و...

من آدم به ظاهر تنهایی نیستم و خیلیا دوروورم هستن اما وقتی تو نباشی تنههاترینم،

احساس تنهایی دارم انگار هیچ کس به چشمم نمیاد ای کاش بشه تا قیام قیامت این دوستیمون

ادامه پیدا کنه و هیچ وقت بهم نخورهheartsmiley

درسته الآن6روز از روز تولدت میگذره اما بازم تولدت مبارک بهترینم..شاید خدا تورو برای من فرستاد تا عوض شم

و دنیای اطرافمو قشنگ تر ببینم و خود واقعیمو پیداکنمangel

پ.ن1:دراز کشیده بودم یهو به ذهنم اومد برات به عنوان یادگاری پست بزارمsmileyدیگهه نخواستم تبعیض قائل شمwink

نرگسم تولدت مبارک عزیزترینم..برات بهترین هارو آرزو میکنم...heartangel


 

گشادبودن هم حدی دارع

يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۵۲ ب.ظ

indecisionیعنی گشاد بودن هم حدی داره...خودش ایستاده اونوقت منی که نشسته ام میگه بلندشو برو پیاز بیارindecision

خب این یعنی چیییی؟چه اسم دیگه ای میشه روش گذاشت؟من که هرچی فکرمیکنم چیزی به ذهنم نمیرسه

این ته محترمانه بودنه که میشه رواین دوتا آدم اسم گذاشت

پدرم هستی که هستی،مادرم هستی که هستی اما این دلیل نمیشه من هممه کار براتون انجام بدم 

وقتی خودت میتونی انجامش بدی و هییچ مشکلی نداری خب انجام بده عزت نفستون کجارفته؟

هی میگن اینو الگوی خودتون قرار بدین و فقط خوبی های اینو اونو جمع میکنید بعد میگید شبیه اون

شید ،نقطه ضعف هاشونو درنظر نمیگیرید و انتظارات بی جایی دارید

حالا خوبه خودشون بدترازماها بودن دلشون میخواد بچه هاشون قدیسه بار بیان.حالا ازمن به تو نصیحت پدرومادر گرام..

پیامبر بااون همه عظمتش یک لیوان آب از بچش نمیخواست و خودش بلند میشد حتی زمانی که نشسته بود

حالا شما بیاین برام نطق کنیدfrownindecisionنکنید اینکارو زشته بخدا..:-|

توجه توجه....!!

دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۱۸ ب.ظ

کمی توجه و اهمیت دادن به تک تک اعضای خانواده بد نیست....indecision

تبعیض قائل نشید و نمک به حروم نباشید و اینکه تا آرنج دستو تو عسل انداختیم بفهمید..

اهمیت دادن به کسی که ازخودتونه چیزی رو کم نمیکنه،یاحتی کوچیکتون نمیکنه

ازما گفتن بود حالا خوددانید..frown

 

کی میخواد این موجودات از بین برند؟؟؟

پنجشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۴۳ ب.ظ

امروز صبح ساعت7/30 نوبت دکتر برای اکو قلب داشتم...البته برای چکاپ و نه چیز دیگری

منو مامانم تو سالن نشسته بودیم که مامانم رفت سمت پذیرش و کارارو ردیف کنه

تو هم زمان یه زن و شوهری کنارم نشسته بودند،خانومه خیلی به شوهرش گیر میداد و حرف میزد 

تا یک قدم ازش جدا میشد میگفت کجا؟باز داری کجا میری و مرده هم هرسری یه بهونه ای میاورد و میرفت

از رفتار  وکردارشون خندم میگرفت،خانومه کاملا واضح بود که به شوهرش شک داره و مرده از قیافش 

حرومزادگی میباریدااا،حسابی هم میبارید،ازاون نکبتا بود..

بقول داداشم مرد یا زنی که گناهاش زیاد بشه از چهره اش معلومه چجور ادمیه و من به تازگی و چندوقته 

این جمله رو درک میکنم...خب داشتم میگفتم،مرده از بیرون اومد زنه میگه کجا بودی؟

مرده میگه بودم پیش دوستم زنه گفت این که همین تازه ازاینجا ردشد(اولین دروغش)

میگه داشتم با دوستم حرف میزدم زنه میگه کدوم دوستت مرده میگه نمیشناسیش خانومه 

میگه اییی من که همه رو میشناسم(دومین دروغش)

هیچی مرده انقدر دروغ پشت دروغ،خانومه هم کاملا واضح بود قانع نشده اما بیخیال شد

مرده انقدر تو خودش بود،مدام لبخند میزد و توفکر فرو رفته بود جوری که حتی صدای موبایلشو هم نشنید

زنش میگه گوشیت داره زنگ میخوره هاا(اسم مرده جواد بود تازه یادم اومد:))..)

مرده تا صفحه گوشیو میبینه دوباره میره و زنه باااز غرغراش و زیرلبی حرف زدناش شروع میشه

هیچی میاد و زنه میپرسه کیه مرده هیچی نمیگه و زنش هم بیخیال میشه

حواسم نبود حس کردم یکی بهم خیره شده دید بعلههه اون مرده هست

تامیبینه نگاش میکنم بهم چشمک میزنه،تو چشماش بی تفاوت نگاه میکنم میخنده و باز چشمک زنش یهو 

میبینه میگه جواد چرا میخندی من سریع نگامو دزدیم و مرده تو گوش زنه ی چرت و پرت میگه

 زنه میخنده و میگه بی ادب معلوم بود سرشو هم اوره بود،برام واقعا تعجب برانگیزه 

که چطور یه مرد میتونه انقدر پست باشه،چطور به خودش اجازه بده که همچین کاریو بکنه 

مخصوصا زمانی که زنش پیششه:-|کی میخود نسل همچین زن و مردایی منقرض شه؟؟؟

واقعا خسته کننده هست...بنده طبق تجربیات بدم نگاشو تمام حرکات

اون مرده ر میتونستم بفهمم و این بدترین نوعش هست که یه مرد چقدر میتونه ضعیف النفس

 باشه حتی زمانی که زنش کنارشه حتی نمیخواد زمانی که زنش کنارشه خودشو کنترل کنه

 و به احترامش دست ازاین کارا بکشه اونم فقطط زمانی که زنش هست:-|