کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

مینوسم و فریاد های دلم را بی صدا میگویم تا بلکه کمی ارام شوم

کمی آرام شویم

دردے که انسان را به سکوت وا میدارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا میدارد...! و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم!

آخرین مطالب

شرافت یا شر و آفت؟؟....

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۲۶ ق.ظ

 

 

آدم ها گاهی بین این دو کلمه میمونند،دوکلمه ای که فقط بایک حروف <واو> معنیه خوبشو ازدست میده و به یک کلمه ی زشت و وقیحانه تبدیل 

میشود...این روزها آدم ها بیشتر دنبال شروآفت اند تا شرافت،چیزی که هم خودشو میسوزونه هم آدمای اطرافشو...

گاهی وقتا هم میخواهند شرافته ازدست داده شونو بزور بدست بیارند نمیدونند نگه داشتنی از همون اول بوده 

زیادی رو یک چیز کیلید کردن شروآفتو بیشتر میکنه...

به راستی که این کلمه مثله بندی میمونه که ما از روی اون باید با دقت عبور کنیم که مبادا دچار لغزش بشیم که اگه پامون لیز بخوره و بنابر هر دلایلی 

بیوفتیم...

بووووووووووووووووووووووووووووووممممــــــــــ... چه شوَوَوَوَوَوَد....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

starting the windows...

دوشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۴۶ ب.ظ

 

 

 

 

  starting  the windowsچیزی که مغز ما هرروز هنگام بیدار شدن همانند کامپیوتر به just a moment نیاز داره و چه بد است 

  دوباره ویندوز بالا میاید

 و همان فولدر ها،همان خاطرات به مغز هجوم می آورندو میخواهند همه چیز را بهت یادآوری کنند،هشدار دهند.

 ای کاش بشه مغز هم همانند کامپیوترrestart ، delete کرد یا ویندوز عوض کرد... هرکاری که خاطرات پاک شه و قابل   

 ریکاوری  نباشه و برنگرده.

 خوبه که sleep وجود داره،اگه نبود که اون مغز داغ میکرد و میسوخت:)

 باتمام مغز درد بودنم دلم نمیخواهد shut down کنم...

 shut down یعنی مرگــــــــــــ ابدیــــــــ...

me be for you

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۴۸ ب.ظ

قضیه این فیلم از جایی شروع میشه که یک مردی به نام ویلیام ترینر در دوسال پیش تو یک تصادف جاده ای صدمه ای به او وارد میشه و از گردن به پایین فلج میشه،حالا تو این فیلم یک دختری هم هست به نام لوئیز کلارک که تو یک شیرینی فروشی کیک درست میکرد و میفروخت و بعداز مدتی بنا بردلایلی صاحب مغازه اونو اخراج میکنه و حالا لوئیز دنبال کار میگرده،ویل چون نیاز به یک پرستار زن داشت مادرش تو مرکز کاریابی اگهی میزاره و لوئیز با راهنمایی های دوست پسرش به سایت مرکز کاریابی میره و از بین شغل هاپفاین شغل رو انتخاب میکنه چراکه هم به محل خونش نزدیکه و هم مبلغ قابل توجهی میدادند و لوئیز شانس خودشو محک میزنه و وارد خونه ویل میشه...
.
.
.
پ.ن1:خب این فیلم جزء بهترین فیلم هایی بود که من دیدم و حسابی تحت تاثیر این فیلم قرار گرفتم.این فیلم جدا از رابطه عاطفی و... همکاریه اعضای خانواده واقعا قابل تحسینه،دختری که بخاطر شغل ازدست رفته اش بسیار ناراحت بوده و برای تامین بخش کوچکی از خانواده یا خود سریع به دنبال کار میره و جالب اینجاست که کاری ک انجام میدهند چه برای خانواده و چه برای اطرافیانشون مهم نیست،مهم اون پولی که در میارند از راه سالم ،و مبلغی که میگیرند هست،و متاسفانه تو ایران خانوم ها به دلیل اینکه امنیت ندارند نمیتونند هرشغلیو انتخاب کنند و این خیلی ناراحت کنندست...
 
پ.ن2:خب این خیلی خوبه که آدم ها کسی رو داشته باشند که راهنماییشون کنند.لوئیز دوست پسری داشت که به او مرکز کاریابی رو معرفی کرد و به او کمک کرد که خودشو نبازه با لبخند دنبال کاری بگرده که مطمئنا پیدا میشه...
چه خوبه که ماها هم یه دوستی(حالا چه ازنوع پسر و چه از نوع دختر ولی با روابط خوب و سالم)داشته باشیم که تو برخی مسائل،مسائلی که خانواده از جمله پدر و مادر اونجوری که باید با موضوع برخورد کنند،نمیتونند ،داشته باشیم...
 
 
 
پ.ن3:لوئیز هیچ توانایی ای در باب فلج چهار اندام نداشت و سعی داشت که میتونه یاد بگیره و واقعا اراده قویش تحسین برانگیزه و اون تنها کسی بود که تونست ویل رو کنترل کنه و کنارش بمونه...هرکسی که اراده قوی،دانش و اجتماعی باشه مسلما تو هرکاری موفقه...
 
پ.ن4:آرزوی لوئیز این بود که تو مدوفشن باشه و لوئیز باتوجه به اینکه دختر خونگرم،اهل گپ زدن بوده و به دیگران کمک های بسیاری می کرده میتونست آینده خوبی داشته باشه و(باتوجه به ارادش)به هرچی برسه.لوئیز تونست باکمک پرستار مرد ویل به تمام چیز هایی که باید میدونست دست پیداکنه و تلاش کرد تا یک پرستار نمونه ای بشه...
ادمها با نشستن و آکبند گذاشتن مغزشون نمیتونند به خواسته هاشون برسند باید تلاش کنند راه های سخت رو طی کنند تا به راه هموار برسند...
 
 
 
پ.ن5:ویل با تمام داشته هایی که داشت بازم به اهدای عضو و رفتن از این دنیا فکر میکرد،شاید ویل میتونست به زندگی کردن در کنار لوئیز فکر کنه و راحت ترباقضیه فلج بودنش کنار بیادامابقول لوئیز: 
اگر ویل هم همانند لوئیز فکر میکرد حتما کنارهم خوشبخت میشدند...
در آخر کار ویل واقعا عالی بود که تونست لوئیز رو آروم کنه و اونو جایی بفرسته که آرزوی لوئیز کلارک بوده است...
 
این فیلم به من یاد داده که محکم باشم،اراده قوی داشته باشم،به دیگران کمک کنم و عاشق واقعی باشم و بمونم،عاشق هرچیزی که منو به جاهای خوب خوب میبره...:)

کورسوی امید برای ...

سه شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۲۶ ب.ظ

این روز ها بدن نمیه جانم را کشان کشان میبرم به سمتی که شاید کورسوی امیدی برای نجات خودم از این دنیا،اطرافیانم و تمام

ادم ها پیدا کنم

اما هرچی میگردم دنبال این نور پیدا نمیشه هیچ، روز به روز هوای اطرافم کمتر میشه و خفگی ای بیشتری بهم دست میده

سخته هیچ مهری از بهترین ادمات که توقع خیلی ای داری نبینی جز سرزنش و کتک

خیلی سخته بهترین ادمات بدترین زخم ها،دردهارو به جای صداقت و تک رویی بهت هدیه بدن

کار درست و نادرست

شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۰۶ ب.ظ

ما آدم ها همیشه فکر میکنیم کار درستی رو انجام میدیم

اگه میدونستیم نادرست است که انجامش نمیدادیم...

چشم انداز...

سه شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۶:۲۱ ب.ظ

ما آدم ها هرچیزی رو که بخوایم میتونیم با فکرکردن به خواستمون و با یک چشم انداز به خواستمون برسیم...

فکر کردن به هرچیزی چه خوب،چه بد امکان اتفاق افتادنش خیلی زیاده چرا که:

 هیچ غیرممکنی،غیرممکن نیست...

غریبه ام ...

جمعه, ۲۲ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۱ ب.ظ

این روزها دیگه باخودمم غریبه ام...

دیگه چهره ی خودمو نمیشناسم وقتی خودمو تو اینه میبینم حس میکنم دیگه اون دختر شاد و سرزنده ی قبلنا نیستم 

حتی خودمم دیگه نمیشناسم

همه میگن چته؟چرا ناراحتی؟

ولی همه ی حرفاشون زودگذره تو همون لحظه پرسیده میشه و بعد فراموش میشه

نمیدونم الان که هستم انقدر زود فراموشم میکنن از این دنیا برم چی میشه...

واقعا چی میشه؟؟؟...

بهترین و بدترین...

سه شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۷، ۰۸:۵۶ ب.ظ

امروز در روز 97.04.09بدترین روز رو گذروندم...

چه سخته یه سری از حقایق زندگیت که حتی واسه خودت شرم اوره پیش کسی که 

بهترین داداش دنیاست برملا بشه 

خیلی سخته..

و سختر از اون اینه که پیشت کسی نباشه که دلداریت بده و باید همیشه خودت، خودتو دلداری بدی... :-((

و من خیلی خوشبختم که برملا شد و منو از این منجلاب داره بیرون میکشه 

دلتگ که بشی...

پنجشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۱ ب.ظ

دلتنگ که بشی ادم دیگری میشی

عصبی تر،خشن تر،کلافه تر،تلخ تر و جالبتر اینجاست کاری به اطرافیانت نداری،همش رو نگه میداری و دقیقا سر همون کسی که

دلتگشی خالی میکنی...

تنهایی

پنجشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۸ ب.ظ

گاهی تنها بودن بهتر است،باور کن بعضیا تنهاترت میکنن.... :-(